گرد هم آئی هفتگی
سر زد از مشرق حرا خورشید
کرد روشن دو دیده را خورشید
باغبانی نموده هستی را
با نوازشگر صبا خورشید
شب پرستان و تیره روزان را
با سحر کرد آشنا خورشید
داد پایان به سلطه ی بت شب
بامدادان با تیغ لا خورشید
دردها را همه مداوا کرد
با طلوعی پراز شفا خورشید
مشرکان جهول و شب خود را
آشنا کرد با خدا خورشید
در رکاب طلایه دار سحر
در فضائی که نور زا خورشید
ذره های حقیر و سرگردان
پر کشیدند جمله تا خورشید
از رخ روز پرده را برداشت
بی مهابا و بی ریا خورشید
ظلمت و ظلمت آفرینان را
تا نهادی به زیر پا خورشید
پرچم لا اله الا الله
زد به بام عقیده ها خورشید
خلق های اسیر تاریکی
جمله را کرد تارها خورشید
باغ هستی گرفت رنگ بهار
باغ را کرد با صف خورشید
راهیان ره رهائی را
تا خدا گشت رهنما خورشید
سامری را بگو که جادو بس!
بنه افسون که زد عصا خورشید
آفتاب شریعت اسلام
سرخ تابنده گشت با خورشید
کشتی نور ره به ساحل یافت
تا که بودیَش ناخدا خورشید
بود "محزون" عدالت و توحید
آنچه می کرد ادعا خورشید
برچسب ها خورشید حرامشرق حراکرد روشنشب پرستانباغبانیهستینوازشگرتیره روزانبامدادانتیغ لامشرکانسرگردانبرداشتظلمت آفرینانعقیده هااسیر تاریکیباغ هستیسامریآفتاب شریعتکشتی نور
نظرات ارسال شده