گرد هم آئی هفتگی
بیست ودومین شب شعر عاشورای استهبان
محرم سال ۱۴۴۱هم ازراه رسید
باخود شور آورد
شور عاشورایی
محرم سال ۱۴۴۱هم ازراه رسید
باخود شور آورد
شور عاشورایی
سلام برپرچم وعلم
سلام برشعرمحتشم
سلام برمحرم
آری روزهای محرم یکی یکی با اشک وآه طی شد!
سینه زنیها وروضه خوانیها حال عمومی جامعه راعوض میکند! جوانان آمادگی هرنوع جانبازی وفداکاری رادر خود احساس میکنند!!
چون حماسه جنگ حضرت قاسم باارزق شامی راگردن افراشته اند ومظلومیتش را اشک ریخته اند
چون حماسه دلاوریهای پرچمدار کربلا را برسینه کوبیده اند! و ازاینکه دستی دربدن دارند شرمنده عباس شده اند!
باید کاری کنند! باید قدمی یا قلمی یادرمی نثاراین ایثارها کنند!
قدم وقلم ودرمشان را بکار میگیرند! تا بیست ودومین شب شعر عاشورابرگزارشود!
شب شعری که بقول آن پیرعاشورایی حاج احد ده بزرگی( بقول شعرای آیینی بابااحد) دومین شب شعربزرگ کشوری است!
چندسالی است که حقیر توفیق خدمت گزاری دراین آستان رادارم وازنزدیک شاهد چگونگی برگزاری هستم!
دراین مدت تاحدودی میزبانی ازشاعران کشوری رابرعهده دارم! شاعرانی چون فرهنگیان ،اسحاقی ،یوسفی؛ بابایی و محمدحسین ملکیان!
امسال نیز میزبانی حاج احمداقا بابایی سیدمحمدحسین ملکیان رادر انجیرستان برعهده داشتم!
پس ازبرگزاری شب اول وصرف شام میهمانان ویژه رابه انجیرستان بردم تا شبی بدون استفاده ازباد وسایل برقی درخنکای هوای کوهستان بیارامند والحق والانصاف که بخاطر استفاده ازهوای پاک شبی بیاد ماندنی برایشان رقم خورد!
ساعت نه صبح آماده رفتن به شهرشدیم ؛زیارت شهدا وفاتحه خوانی برای مرحوم جمالی( شاعر شهیر شهرمان) ازبرنامه هایمان بود؛
ساعت ده ونیم قرار دیدار شاعران با امام جمعه مردمی شهر بود،
امام جمعه ای ازجنس مردم
بامردم
و
برای مردم
مردی که دفتر وخانه اش محکمه دعاوی است امابدون صدور هیچ حکمی دعاوی ختم به خیرمیشود!
دفتری که ملجاءوپناهگاه درماندگان است!
بارها دیده ام نیازمندان هزینه مقداری ازمایحتاج خود راازانجا دریافت کرده اند!
حال این مرد شاعران عاشورایی رامیزبان شده است
اولین بارنیست که شعرا میهمان سفره مهربانی ودانش امام جمعه میشوند!
چندین سال است که حاج اقا خاوری پشتیبان معنوی این قشر دلسوخته است!
بارها در نمازجمعه از دست اندرکاران برگزاری شبهای شعراهل بیت علیهم السلام حمایت کرده اند!
درمعیت بابایی وملکیان به دفتر امام جمعه درآمدیم!
ایشان باروی خوش آغوش گرمشان رابرمیهمانان گشودند!
یکباره صحبت چندسال پیش اقای علی اکبرفرهنگیان ( ازشعرای عاشورایی اهل تهران ) برایم تداعی شد که گفت( قدر این مرد فاضل رابدانید)
به راستی حاج اقا خاوری ازفضلای استان فارس است!
یادم آمد سال گذشته حاج اقا در تفقد شاعران حکایتی راازمرحوم آخوند خراسانی صاحب کفایه الاصول رابیان کرده بودند که آخوند به شاعری فرموده بود( حاضرم ثواب نوشتن کتاب کفایه را بایک بیت شعرتو عوض کنم )
یادم آمد حاج اقا قسمتی از سهم امام اهل فرهنگ رابرای کمک به برگزاری شب شعراهل بیت اختصاص میدهد!
یادم به اولین دیدار چراغداران شعراهل بیت با حاج اقا افتاد! چه جلسه باشکوه وپرمعنویتی بود!
بااجازه حاج خاوری نشستیم!
با مهربانی وتواضع تمام مارابه نزد خود نشاند!
سیدی ازسلاله رسول الله(ص) اجرای برنامه رابرعهده داشت!
وشاعران رایکی یکی دعوت به شعرخوانی میکرد !
حاج خاوری شعر رادوست میدارد!
شعررامیفهمد!
شعر رامیشناسد!
سالهاست دانسته ام او شعر شناس است!
حضور امام جمعه در جلسات شعرخوانی باعث رونق بخشیدن به جلسات ودلگرمی شاعران ودست اندرکاران است !
سید رضا جمالی مجری هنرمندمان از بابایی دعوت کرد شعرش رابخواند!
اشعار برمحور ومدار علی علیه السلام میچرخید!
اشکها برمظلومیت علی جاری شد!
محمد حسین ملکیان هم دعوت به شعرخوانی شد! اوهم ازمظلومیت علی سرود!
درهمین اثنا یکی شعرای چراغدار جوان اهل جهرم از راه رسید ( علیرضارنجکش)
بادیدن چهره مهربان حاج خاوری چنان ذوق زده شد که یاد این بیت افتادم
دیدار یارغائب دانی چه ذوق دارد
ابری که دربیابان برتشنه ای ببارد!
یکدیگررادرآغوش فشردند !
به گونه ای که حضارهم ذوق زده شدند!
تابحال ندیده بودم نماینده ولی فقیه جوان شاعری رااینچنین دوست بدارد!
اینها نشان ازعشق وعلاقه حاج اقا به فرهنگ وادبیات است!
کسی که فرهنگ رانفهمد هیچ نمیفهمد هرچند عنوان علامه داشته باشد
وکسی که علاقمند به فرهنگ باشد یقینا به فهم درست رسیده است!
بااعلام سید رضا شاعران یکی یکی اشعارشان راقرائت کردند و امام جمعه محترم سراپا گوش بود!
شجعان نوکر مخلص اهل بیت اشعاری را درذکر مظلومیت امام مجتبی خواند اشکها در مظلومیت امام مجتبی جاری شد! چون امام مجتبی درخانه خود هم غریب بود! دشمن خانگی داشت!
شعر میرزایی راپسندیدم!
جالب بود!
غزل مثنوی نادر هم طبق معمول باترکیبات بدیعش!
حاج آقا طبق معمول سخنانی تازه داشت وشاعران رادلگرم تراز پیش
درمسیراهل بیت راهنمایی کرد!
صدای اذان ظهر ازگلدسته مسجد به پرواز درآمد!
همه آماده شدند برای اقامه فریضه ظهر وعصر به امامت ایشان!
نماز اقامه شد!
به پایان رسید!
سفره ناهار گسترده شد!
سفره ای بسیارساده !
سفره ای درخور یک امام جمعه پیرو علی علیه السلام!
آنچه سفره راتزیین میکرد لبخندهای پدرانه حاج اقا برچهره تک تک میهمانان بود!
ان شاءالله خداوند سایه این پدردلسوز شهر را از سرمردم شهرکم نکند!
هرچند ازبعضیهابسیار کم لطفی وکم محبتی دیده! اما به صفای باطن خویش همه راعفو کنند!
پس از صرف ناهار ازمحضر ایشان رخصت خواستیم تا برای شب دوم آماده شویم!
شب دوم درانتهای سالن مردی را مشاهده کردیم که باعمامه سفید نشسته بود!
فقط علیرضا رنجکش موقع شعرخوانی متوجه حضور حاج خاوری درانتهای سالن شد وازایشان خواست به ردیف اول نقل مکان کنند!
اما ایشان موفق شده اند نفس رامهارکرده و کماکان مردمی باشند
باتواضع تمام دربین مردم بنشینندچون ازجنس مردمند!
احمد جعفری اصل
شاعران گرامی شرکت کننده در شب شعر عاشورای استهبان اشعار قرائت شدۀ خود درشب شعر عاشورا، را جهت درج در همین صفحۀ ویژه از طریق گزینۀ نظرات سایت یا تماس با من ارسال تا با عکس خودتان در این صفحه درج شود.
تیغ ها می برید و تنها را، نیزه ها پاره پاره می کردند
تیرهای نشسته در چله، پشت هم استخاره می کردند
:small_orange_diamond:جا شده گرد خیمه گاه انگار، شعله هایی فراتر از فوران
این که در آتش غضب می سوخت، آن یکی را اشاره می کردند
:small_orange_diamond:آسمان حالتش عوض شده بود، رنگ و رویش شبیه خون میشد
خیمه گاه حسین را وقتی، شعله ور از شراره می کردند
:small_orange_diamond:قامت سروهای سر به فلک، زیر پاهای اسب له میشد
قد و بالای ماه را بر خاک، ذره ذره ستاره میکردند
:small_orange_diamond:دشمنان در میانهی پیکار، وقت مشکل، زمان ناچاری
گیر و دار نبردشان را با یا ابالفضل چاره می کردند
:small_orange_diamond:دست سقا جدا، بدن زخمی، مشک آبش هزار پاره شده
تشنه لب در هوای بغض آلود، کودکان هم نظاره می کردند
:small_orange_diamond:با زمین خوردن سوار ازاسب، بی هوا آسمان زمین میخورد
با زمین خوردنش زمین انگار، لایه هایش دوباره چین میخورد
:small_orange_diamond:در دل دشت کربلا انگار، فوران کرده بود هر جا خون
تا جدا شد سر از تن مولی، دین اسلام زنده شد با خون
:small_orange_diamond:آسمان در سکوت جاری بود، عشق در انتهای دلتنگی
بعد از آن در جهان به جامانده، همه جا ردپای دلتنگی
نادر رستگارمند (دوربین)
شب شعر عاشورا محرم ۹۸
استهبان
-------------------
به نام نامی دوست
قلبش چه توفانی خودش آرام ،اما بعد
باریده دنیا بر سرش آلام اما بعد
می گشت دنبال گلی در این تن ها
می گفت می بینی چگونه من شدم تنها ؟
در زیر تیغ و نیزه دنبال سرت می گشت
دنبال پیراهن برای پیکر ت می گشت
دنبال انگشتی که روزی داشت انگشتر
گرمی دستانی که رفت از خاطرش دیگر
با گریه های سوز ناکش مرغ شب نالید
زینب نشست و روضه خواند و آسمان بارید
،،،،،،،،،،،
بالا بلندوم تش دلوم کردی نمیدونی
تو دشت غم تنها ولوم کردی نمیدونی
دور و بروم پر ز شغال و گرگ و کفتاره
دیگه کی میاد از دلوم غم هامه ورداره
افتادوم از پا من کنار جسم پر خونت
جونوم بشه ای ماه من قربونی جونت
آتیش زد ی با رفتنت بر روزگار مو
بردی تو از دل نازنین صبر و قرار مو
داغت برادر میزنه آتیش به جون امشو
مهمونی گلهاست در دشت جنون امشو
میخام ببوسوم صورتت خورشید پنهونی
انگار که رفته سرت امشو به مهمونی
،،،،،،،،،
زینب نشست و روضه خواند و آسمان بارید
با گریه های سوز ناکش مرغ شب نالید
با گریه هایش حر فهایت را به یاد آورد
روزی که گفتی صبر کن هنگام آه و درد
گفتی شبیه مادرم زینب صبوری تو
قامت علم کن نشکنی از درد دوری تو
فردا اسیر دست دشمن می شوی خواهر
با یاسهای زخمی من می روی خواهر
منزل به منزل می روی تا شام زینب جان
سنگ بلا می بینی از هر بام زینب جان
کاخ ستم ویران بکن با خطبه های خود
بشکن سکوت محض شیطان با صدای خود
زینب زده دستش به زانو وز جا برخاست
گفتا که آغاز نبرد سخت من اینجاست
قصد طواف کعبه پرخون به سر کرد ه
احرامی از داغ عزیزانش به بر کرد ه
آماده شد تا کوفه از خجلت بمیرد باز
از حنجرش آوای حیدر جان بگیرد باز
زینب سفیر کشور عشق و شهادت شد
یاد آور بانگ علی وقت اسارت شد
زیبا جواهریان همدانی
از شهرستان استهبان
قلبش چه توفانی خودش آرام ،اما بعد
باریده دنیا بر سرش آلام اما بعد
می گشت دنبال گلی در این تن ها
می گفت می بینی چگونه من شدم تنها ؟
در زیر تیغ و نیزه دنبال سرت می گشت
دنبال پیراهن برای پیکر ت می گشت
دنبال انگشتی که روزی داشت انگشتر
گرمی دستانی که رفت از خاطرش دیگر
با گریه های سوز ناکش مرغ شب نالید
زینب نشست و روضه خواند و آسمان بارید
،،،،،،،،،،،
بالا بلندوم تش دلوم کردی نمیدونی
تو دشت غم تنها ولوم کردی نمیدونی
دور و بروم پر ز شغال و گرگ و کفتاره
دیگه کی میاد از دلوم غم هامه ورداره
افتادوم از پا من کنار جسم پر خونت
جونوم بشه ای ماه من قربونی جونت
آتیش زد ی با رفتنت بر روزگار مو
بردی تو از دل نازنین صبر و قرار مو
داغت برادر میزنه آتیش به جون امشو
مهمونی گلهاست در دشت جنون امشو
میخام ببوسوم صورتت خورشید پنهونی
انگار که رفته سرت امشو به مهمونی
،،،،،،،،،
زینب نشست و روضه خواند و آسمان بارید
با گریه های سوز ناکش مرغ شب نالید
با گریه هایش حر فهایت را به یاد آورد
روزی که گفتی صبر کن هنگام آه و درد
گفتی شبیه مادرم زینب صبوری تو
قامت علم کن نشکنی از درد دوری تو
فردا اسیر دست دشمن می شوی خواهر
با یاسهای زخمی من می روی خواهر
منزل به منزل می روی تا شام زینب جان
سنگ بلا می بینی از هر بام زینب جان
کاخ ستم ویران بکن با خطبه های خود
بشکن سکوت محض شیطان با صدای خود
زینب زده دستش به زانو وز جا برخاست
گفتا که آغاز نبرد سخت من اینجاست
قصد طواف کعبه پرخون به سر کرد ه
احرامی از داغ عزیزانش به بر کرد ه
آماده شد تا کوفه از خجلت بمیرد باز
از حنجرش آوای حیدر جان بگیرد باز
زینب سفیر کشور عشق و شهادت شد
یاد آور بانگ علی وقت اسارت شد
زیبا جواهریان همدانی
از شهرستان استهبان
-------------------------
بسم الله الرحمن الرحیم
تقدیم به حضرت رقیه (ع) یا اباعبدالله (ع)
بخواب جان دلم اینهمه بهانه نگیر
بسوز درخودت آتش نشو زبانه نگیر
بسوز در خودت از دست این حرامی ها
دوباره روی تنت حکم تازیانه نگیر
ستاره شبم آرام باش قلب مرا
به اشک و آه یتیمی خود نشانه نگیر
بساط روضه سرودن به پا نکن عمرم
در این خرابه سرا بزم عاشقانه نگیر
نگاه کن پدرت آمده نگو از درد
دوباره بغض نکن ماتم شبانه نگیر
در این حماسه ی خون سرفراز و پیروزیم
سرت بلند , غریبانه سر به شانه نگیر
مرا رها نکن اینجا در اوج تنهایی
به آسمان نرو در خاک آشیانه نگیر
لیلافکور
تقدیم به شش ماهه امام حسین (ع)
و خدا شعر تو را ناب تر از ناب نوشت
چهره ات را به تماشایی مهتاب نوشت
شوق معصومیت غنچه ی لبخند تو را
مثل شهد شکر آغشته ی عناب نوشت
با وجودی که عطشناک شکفتی اما
طرح عطشان تو را خرم و سیراب نوشت
مست خندیدی و باران گل لبخندت را
به سراسیمگی پنجره بی تاب نوشت
خاک از صاعقه ی خون تو صد خرمن سوخت
خرمن خون تو را,خاک سرود, آب نوشت
لیلا فکور
یک کربلا قصیده ی پرپر نوشته ام
یک دشت سوگنامه ی مضطر نوشته ام
امشب کنار پنجره ی خاطراتم از...
پهلوی زخم خورده ی مادر نوشته ام
از چشم های خاکی و بارانی بقیع
از غربتی عجیب مکرر نوشته ام
یک فصل بی نهایت از آماج کینه ها
یک آسمان کبوتر بی سر نوشته ام
شرح خرابه و لب عطشان و خواب درد
از دست های کوچک دختر نوشته ام
بر قلب سرد نیزه و در تشتی از طلا
خورشید، را... با قلم زر نوشته ام
هل من معین و روضه ی امن یجیب را
با خون دل به گوشه ی معجر نوشته ام
امروز سربلندم از این که چنین فصیح
از سوره ی مقدس کوثر نوشته ام
لیلافکور
از هر طرف تو را بنویسند روشنی
غرق ستاره و گل و لبخند، روشنی
با دست های واضح خورشید می زنند
نقش تورا بر آینه هرچند روشنی
مانند سطرهای سپید و مبرهنِ
تکلیف آیه های خداوند، روشنی
چون با بهار و با نفس گرم آفتاب
دارد وجود پاک تو پیوند روشنی
از بس که موسیقی کلامت شنیدنی ست
در چشم نکته بین هنرمند روشنی
ای معنی حقیقت والشمس والضحی
بر لحظه های نافله سوگند روشنی
همراه واژه های سیاه و غریب شب
حتی اگر تو را بسرایند روشنی
....
حالا به روی نی شده ای تک ستاره ای
هرگز نمی شود به تو مانند روشنی
لیلافکور
این واژه ها که از غمت اعجاز می کنند
با نام دلربای تو آغاز می کنند
همراه بال های همین بیت مضطرب
امشب به قلب فاجعه پرواز می کنند
پرچم سیاه های مزین به نام تو
رخت عزا به قامت شیراز می کنند
باران چشم های غم ای راز سر به نی
اسرار سر به مهر تو را باز می کنند
زنجیر های اشک به دوش ستاره ها
نام تو را دوباره سر افراز می کنند
لیلافکور
وقتی که شکست غصه را فهمیدم
در گریه نشست غصه را فهمیدم
هنگام نماز خواندن آن روز عمه
قامت که نبست غصه را فهمیدم
جان سوز ترین قصیده ی دنیایی
بر خشکی لب های عطش دریایی
محبوب ترین شعر خدایی سردار
باب الغزل بلند عاشورایی
لیلا فکور
وقتی که شکست غصه را فهمیدم
در گریه نشست غصه را فهمیدم
هنگام نماز خواندن آن روز عمه
قامت که نبست غصه را فهمیدم
جان سوز ترین قصیده ی دنیایی
بر خشکی لب های عطش دریایی
محبوب ترین شعر خدایی سردار
باب الغزل بلند عاشورایی
لیلا فکور
-------------------------------
نظرات ارسال شده