گرد هم آئی هفتگی
مدح مولا، زینت بخش دلها و دفترهاست. کمتر شاعرى مى توان یافت که دست کم جرعه اى از خم غدیر ننوشیده، جان تشنه اش حلاوت حلالِ عشق علوى ـ این شراب طهور ـ را نچشیده باشد. نه تنها شعراى بزرگ عرب ـ از حسان بن ثابت و کمیت اسدى و دعبل خزاعى گرفته تا سید حیدر حلّى و بولس السلامه و ازرى کبیر، که شاعران حقجو و حقیقت گو هم از هر نژاد و زبان به اصالت این برکۀ با برکت و به زلالى این چشمۀ جوشان شهادت داده اند. در این میان شاعران پارسى گوى نیز به حقانیّت غدیرخم گواهى داده و گاه با سرودن چکامه هاى فاخر و بلند، و غدیریّه هاى غرّا و رسا، گوى سبقت از همگنان ربوده اند؛ چرا که ایرانیان مسلمان را از همان نخست به على و آل پاکش گرایشى دیگر و برتر، ارادتى فزونتر و بهتر بود و شاعران بزرگ و بیدار هم که همیشه زبان گویاى ملّت و مردم بوده اند مردمان مسلمان را به همین گرایش سفارش مى کردند چنان که «معروفى بلخى» از سرآمد شعراى ایران رودکى سمرقندى چنین حکایت کرده است:
از رودکى شنیدم استاد شاعران کاندر جهان به کس مگرو جز به فاطمى1
وچنان است که بهار، ملک الشعراى خراسان گفته است:
گرچه عرب زد چو حرامى به ما داد یکى دین گرامى به ما
گرچه زِ جور خلفا سوختیم زآل على معرفت آموختیم2
گفتنى است که پیشترها دانشمند خبیر علاّمه امینى غدیریّه هاى بسیارى را، که
از همان روز نخست در محضر پیامبر اسلام(ص) خوانده مى شده و قرن به قرن در
طول تاریخ اسلام توسط دانشمندان و شاعرانِ بنام به زبان عربى سروده شده
بود، از لابه لاى متون و منابع بیرون کشیده و در اثر سترگ خود «الغدیر»
منتشر ساخته بود پس از او نیز شاگردان و تربیت یافتگان در مکتب پربارش در
تکمیل و تداوم آن کوشیده اند که نتایج برخى از آن کوششها هم اکنون انتشار
یافته3 و بعضى دیگر نیز در دست اقدام و انتشار است4. به همین دلیل نیازى
نیست در این مقاله به غدیریّه هاى عربى پرداخته شود؛ گستره این کار بسیار
بیشتر از آن است که در این مجال اندک بگنجد، زیرا صدها قصیده بلند بویژه پس
از انتشار «الغدیر» توسط ارادتمندان ساحت قدس علوى سروده شده و انتشار
یافته است، تا آنجا که مى توان گفت کمتر دانشمند و شاعرى را مى توان یافت
که قصیده یا قصایدى در توصیف و یادکرد غدیر نسروده باشد؛ حتى آنان که
هیچگاه به شاعرى شناخته نشده بودند و کسى از آنان بیت شعرى نشنیده بود،
غدیریه هایى سروده اند؛ شاعرانى که در میانشان از مرجع تقلید و فقیه و حکیم
و عارف گرفته تا خطیب و ادیب و نویسنده و شاعران پرآوازه هم دیده مى شود و
گردآورى این همه خود گروهى از ادیبان و شاعران را مى طلبد تا کارى را
همانند و همسان «الغدیر» پى ریزند.
بجاست که همین کار با همان ترتیب «الغدیر» درباره غدیریّه هایى که به
زبانهاى دیگر غیر از عربى، بویژه فارسى سامان داده شود. با اینکه بسیارى از
متون و دیوانهاى پیشینیان به صورت کامل در دسترس نیست و از گزند روزگاران
در امان نمانده و بسیارى دیگر نیز همچنان به صورت نسخه هاى خطّى در
کتابخانه هاى جهان خاک مى خورند، باز مشکل مى توان دیوانى را یافت که از
نام امیرالمؤمنین على(ع) و مدح مولاى غدیرخم محروم مانده باشد.
براى اثبات این سخن کافى است تا گلگشتى در آثار چهار شاعر بزرگ ایران یعنى
فردوسى، سعدى، مولوى و حافظ داشته باشیم. حماسه سراى بزرگ باستان حکیم
ابوالقاسم فردوسى (م411ق) گوید:
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحى
خداوند امر و خداوند نهى
که من شهر علمم، علیّم در است
درست این سخن گفت پیغمبر است
گواهى دهم کاین سخن را ز اوست
تو گویى دو گوشم به آواز اوست
اگر چشم دارى به دیگر سراى
به نزد نبى و وصى گیر جاى
منم بندۀ اهل بیت نبى
ستایندۀ خاکِ پاى وصى
خود آن روز نامم به گیتى مباد
که من نام حیدر نیارم به یاد
بر این زادم و هم بر این بگذرم
یقین دان که خاک پىِ حیدرم
حکیم طوس، چنان که از ابیات بالا نیز پیداست، هرگاه از امام على(ع) یاد مى
کند بیش از هر وصف دیگر به «وصایت» تکیه مى کند و همیشه با تأکید صریح،
حضرتش را «وصىّ» مى نامد که همین خود مى تواند حاکى از اعتقادى باشد که
فردوسى بى گمان به حقانیّت غدیر داشت.
از فردوسى که بگذریم به ترتیب تاریخى مى رسیم به جلال الدین محمّد مولوى (م670ق) که در دیوان شمس تبریزى خویش گوید:
تا صورت پیوند جهان بود على بود
تا نقش زمین بود و زمان بود على بود
شاهى که ولى بود و وصى بود على بود
سلطان سخا و کرم و جود على بود …
آن شیر دلاور که ز بهر طمع نفس
در خوان جهان پنجه نیالود على بود
آن کاشف قرآن که خدا در همه قرآن
کردش صفت عصمت و بستود على بود
آن عارف سجّاد که خاک درش از قدر
از کنگره عرش برافزود على بود
آن شاه سرافراز که اندر ره اسلام
تا کار نشد راست نیاسود على بود
آن قلعه گشایى که در قلعه خیبر
بر کَند به یک حمله و بگشود على بود
چندان که در آفاق نظر کردم و دیدم
از روى یقین در همه موجود على بود
این کفر نباشد سخن کفر نه این است
تا هست على باشد و تا بود على بود
ملاى رومى در این غزل، مولا على(ع) را مانند شاعرى شیعى با اوصاف و امتیازهایى چون: «ولى»، «وصى» و «معصوم به نصّ قرآن» مى ستاید. او در ضمن رباعیات خود چنین مى گوید:
رومى، نشد از سرّ على کس آگاه
زیرا که نشد کس آگه از سرّ الاه
یک ممکن و این همه صفات واجب
لاحول ولا قوّة الاّ باللّه
مولوى در دفتر اوّل از مثنوى معنوى گوید:
از على آموز اخلاص عمل
شیر حق را دان منزّه از دغل
در غزا بر پهلوانى دست یافت
زود شمشیرى برآورد و شتافت
او خدو انداخت بر روى على
افتخار هر نبى و هر ولى
در ادامه همین مثنوى گوید:
در شجاعت شیر ربّانیستى
در مروّت خود که داند کیستى…
اى على که جمله عقل و دیده اى
شمّه اى واگو از آن چه دیده اى
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد
آب علمت خاک ما را پاک کرد
باز گو دانم که این اسرار هوست
زانکه بى شمشیر کشتن کار اوست…
بازگو اى بازِ عرش خوش شکار
تا چه دیدى این زمان از کردگار؟
چشم تو ادراک غیب آموخته
چشمهاى حاضران را دوخته…
راز بگشا اى على مرتضى
اى پس از سوء القضا حسن القضا…
چون تو بابى آن مدینه علم را
چون شعاعى آفتاب حلم را
باز باش اى باب رحمت تا ابد
بارگاه ما له کفواً احد
در دفتر ششم مثنوى نیز به تفسیر حدیث من کنت مولاه فعلىّ مولاه مى پردازد و مى گوید:
زین سبب پیغمبر با اجتهاد
نام خود و آن على مولا نهاد
گفت هر کس را منم مولا و دوست
ابن عمّ من على مولاى اوست
کیست مولا آن که آزادت کند
بند رقیّت ز پایت بر کَند
چون به آزادى نبوّت هادى است
مؤمنان را ز انبیا آزادى است
اى گروه مؤمنان شادى کنید
همچو سرو و سوسن آزادى کنید
پس از مولوى مى رسیم به شیخ مصلح الدین سعدى شیرازى (م690ق) و مى بینم که وى نیز کسى از اصحاب پیامبر(ص) را مانند على(ع) نستوده است:
جوانمرد اگر راست خواهى ولى است
کرم پیشه شاه مردان على است
سعدى در این بیت از امیرمؤمنان(ع) با نام «ولى» یاد مى کند. او در ضمن قصیده اى حضرتش را «سردار اتقیا»، «معصوم مرتضى» و… مى نامد:
کس را چه زور و زهره که وصف على کند
جبّار در مناقب او گفته: «هل اتى…»
دیباچهّ مروّت وسلطان معرفت
لشکرکش فتوّت و سردار اتقیا
فردا که هر کسى به شفیعى زنند دست
ماییم و دست و دامن معصوم مرتضى
مرحوم قاضى نور اللّه شوشترى از کتاب «خلاصة المناقب» مولانا نورالدین جعفر بدخشى قصیده اى از قصاید سعدى را نقل مى کند که در ضمن آن سعدى گوید:
به آن روزى که وحى آمد نبى را
که از پالان اشتر ساخت منبر
که بعد از مصطفى در کلّ عالم
نَبُدْ فاضلتر و بهتر ز حیدر
پس از احمد امام حق على دان
که بود او نفس معصوم مطهّر
پس از سعدى به شاعر عارف،حافظ شیرازى (م792ق) مى رسیم و مى بینیم که لسان الغیب نیز همین نوا را مى نوازد و مى گوید:
مردى ز کَنَندۀ درِ خیبر پرس
اسرار کرم ز خواجه قنبر پرس
گر تشنۀ فیض حق به صدقى حافظ
سرچشمه آن ز ساقى کوثر پرس
و در غزلى که زبان زد خاص و عام است چنین گوید:
اى دل غلام شاه جهان باش و شاه باش
پیوسته در حمایت لطف الاه باش
از خارجى هزار به یک جو نمى خرند
گو کوه تا به کوه منافق سپاه باش …
آن را که دوستى على نیست کافر است
گو زاهد زمانه و گو شیخ راه باش
امروز زنده ام به ولاى تو یا على
فردا به روح پاک امامان گواه باش
و در قصیدۀ نخست که دیباچه دیوان نیز به حساب مى آید چنین گوید:
…نوشته بر در فردوس کاتبان قضا
نبى رسول و ولى عهد حیدر کرّار
امام جنّى و انسى على بود که على
ز کل خلق فزونست از صغار و کبار
على امام و على ایمن و على ایمان
على امین و على سرور و على سردار…
على ز بعد محمّد زِ هر که هست بِه است
اگر تو مؤمن پاکى بکن بر این اقرار…
به حقّ دین محمّد بخون پاک حسین
به حقّ مردم نیک از مهاجر و انصار
که نیست دین هدى را به قول پاک رسول
امام، غیر على بعدِ احمد مختار
این رباعى معروف نیز زینت بخش دیوان حافظ است:
قسّام بهشت و دوزخ آن عقده گشاى
ما را نگذارد که درآییم زپاى
تا کى بود این گرگ ر بایى، بنماى
سر پنجه دشمن افکن اى شیر خداى
حافظ شیرازى در این اشعار به پیروى از احادیث معتبر و روایتهاى متواتر، امام على(ع) را «ساقى کوثر»، «کننده در خیبر»، «سرچشمه فیض حقّ»، «ولىِّ عهدِ رسول(ص)»، «امامِ انس و جنّ»، «پس از محمّد(ص) از همه برتر و افضل»، «قسّام بهشت و دوزخ»، «شیر خدا» و بالاخره، «به قول پاک رسول(ص) تنها امام اسلام پس از احمدِ مختار(ص)» مى داند.
برچسب ها حقانیّت غدیرعلی بودپیوند جهانصورت پیوندپنجه نیالودعارف سجّادکنگره عرشقلعه گشایىکفر نباشدعلى باشدملاى رومىسرّ علىربّانیستىشمّه اىعلى مرتضىسوء القضاحسن القضامولاى اوستسردار اتقیامعصوم مرتضى
عماد :
اى دل غلام شاه جهان باش و شاه باش
پیوسته در حمایت لطف الاه باش
از خارجى هزار به یک جو نمى خرند
گو کوه تا به کوه منافق سپاه باش …
آن را که دوستى على نیست کافر است
گو زاهد زمانه و گو شیخ راه باش