گرد هم آئی هفتگی
به نام خدا
امیر صلح
امشب زمین از روشنی چون گوهری زیبا شده
گوش زمان با خنده هالبریز از نجوا شده
نقاش ماهر تا زده نقشی به بوم زندگی
تصویری از بخشندگی روی زمین پیدا شده
از شاخه شعر ترم هردم ترانه می چکد
با رقص زیبای قلم شوری دگر بر پا شده
پیچیده بوی نسترن در خانه دخت نبی
این خانه با رنگ گل و گلبرگها زیبا شده
آمد به دنیا کودکی زیباتر از پروانه ها
در حلقه مویش سحر زندانی یلدا شده
صد حاتم طائی برد دست گدایی بر درش
دیوان جود و معرفت با نام او امضا شده
آری امیر کشور صلح است و ایمان و کرم
صلحی که با ایثار جان در کربلا معنا شده
زیبا جواهریان همدانی
------------------------------------
لبخند خدا بار دگر جلوه نموده
تبریک به خود گفته از این خَلقِ ستوده
در اَرض و سَما جشن گرفتند خلایق
بر جَنّتیان آمده یک سَروَر لایق
قُنداقهی او بر سَرِ دستان ملائک
بُردند به اَفلاک و بِدیدند یکایک
در نیمهی ماه رمضان ماه خجل شد
زیرا به جهان ماهتری صاحبِ دل شد
احسان و کَرَم زآمدنش گشته نمایان
اول ثَمرِ مشترک ِعِفّت و ایمان
یک دسته گُل از گلشن ِزیبای پیمبر
اهدایی کوثر شده به ساقی ِکوثر
گلها همه از حُسْنِ رُخَش سر به گریبان
عطر خوش او پر شده در دشت وبیابان
خوابید چو پروانه به آغوش گل یاس
زین صحنه علی گشت سراپا همه احساس
نوشد ز دوتا جامِ مِی از چشمهی کوثر
چون صاحبِ این چشمه بُوَد حضرت حیدر
وَللّه که نامی نَبُود لایق این کَس
جُز آنکه خدا کرده بر این طفل مشخص
خُلقاً حَسَن و وارث اخلاق پیمبر
خَلقاً حَسَن و چون پدرش فاتح خیبر
دیندارلو
------------------------------------
بر سجاده ی دریا
عظمتی دست بر زانو گرفت
و از قعر صدا
گریه ی نوزادی دل زمین را
لرزاندو
نبوت به ضمایم وحی شدو
درد به تبعید سکوت ترسید
شاخه ی شمس و طراوت بر دوش پیمبر به جهانی جان داد
تا
اذان بر فرق ماه سلام را اقامه کند
و ملائک پر جبرئیل را بر
قنداق تلاطم دل امواج مرحم ببندند
که امشب،شب میلاد قنوت شعر است
شب آیات علی و ابیات صریح دیوان خدا
طلوع حریر طلا به زلف اسمان
و آغاز اشک و آمین عالم در تولد اطسی های زمین
و تفسیر آغوش خالق به خلقتی بی همتا
فاطمه پیروی
---------------------------------
نام ولایت مر کز پر گار عشق است
نام حسن آئینه اسرار عشق است
کروبیان زیبائیش را مژده دادند
حسن.. حسن زیبنده بازار عشق است
امشب حراج حسن یوسف رفته تاارش
امشب ملک جارو کش عطارعشق است
بازار مصری پر شد از چشم خریدار
برده دل و دست خدا در کار عشق است
آری ترنج وتیغ وچشمان ذولیخاه.
در حسن رویش ما نده وبیمار عشق است
کوثر شده جاری به باغ سبز حیدر
کوثر نگینی نقش بر رخسار عشق است
صدکهکشان روشن شد از این ماه تا بان
نام حسن نقش در ودیوار عشق است
امشب شب میلاد سردار صبوریست
نسرین و نرگس محو درگلز ار عشق است
بشکفته گل هرغنچه میخندد در این باغ
عالم اسیر لحظه ی دیدار عشق است
میلاد گل در بیت زهرا کرده غوغا
نام حسن سر چشمه سرشار عشق است
دیو سیاهی از حضور پورحیدر
در ظلمت شب دیو دون بردار عشق است
دست خدا دست حسن دست عدالت
در خدمت خلق خدا در کار عشق است
بخشودن وبخشش بود کار کریمان
مهمان نوازی فرصت تکرار عشق است
امشب مرادم کوثر باران عشق است
آقادلم مهتاج بر در مان عشق است
بر ما خماری میکند بیداد ساقی
دستم بگیراین سینه در طوفان عشق است
دارم هزاران زخمه ی زنجیر برتن
من از ازل کوه دلم ویران عشق است
حاجت روایم کن کریم آل طاها
دیریست چشمم بر خم رضوان عشق است
امشب شفا می خواهم از این سفره سبز
اینجا طبیبش وارث پیمان عشق است
حاجت روایم کن حسن از کوثر عشق
مهمانیم کن جرعه ای از ساغر عشق
دست گدائی بر درت آوردم آقا
دردم مداوا کن شبی پیغمبر عشق
پرورده خوان درت هستیم عمری
دورم مکن مولای من از باور عشق
ما تشنه ی جام فرات آرزوییم
این جان نا قابل چه باشد بر سرعشق
دردانه ی آل محمد آمدم تا
لبریز لبریزم کنی از کوثر عشق
محمد ضیا یئ پور استهبان
-------------------------------------------
بوم دریا
با موجی از شورو شعف همرنگ دریا میکشد
اهل زمین وآسمان محو تماشا می کشد
بر بوم دریا نا خدا یک ماه زیبا می کشد
نقاش عالم با قلم نقش مسیحا می کشد
امشب خدا زیبا ترین تصویر دنیا میکشد
------------------------------------
گلشن از روی گلت باغ نظر می گردد
با نسیم قدمت در همه جا می پیچد :
که علی شیر خداوند پدر می گردد
ماه از مشرق زلف تو به در می آید
چرخ بر گرد سر توست اگر می گردد
نخل با یاد تو قد می کشد و نامت را
می کند زمزمه تا غرق شکر می گردد.
ای خداوند کرم جود تو با ابر بهار
اندکی قابل ادراک بشر می گردد
غنچه ی شوق به لبهای نبی می شکفد
فاطمه صاحب دردانه پسر می گردد
روی تو در نظر آوردم و دیدم که ز شوق
گرد خورشید جمال تو قمر می گردد
آسمان جای خودش دارد و شب ؛ وقتی که
شام زهرا و علی با تو سحر می گردد
در مدینه نه فقط سائل محزون که تو را -
دیده ی اهل کرم حلقه به در می گردد
دست حاتم اگر ابر کرم بخشنده است
از گدائی سر کوی تو بر می گردد
شوق دیدار تو آقا به سرش می افتد
بهر حج هر کسی عازم به سفر می گردد
صبر سرخ تو نشان داد در آئینه صبح
که به صلح تو ز دین دفع خطر می گردد
بار صبری که تو بر دوش کشیدی عمری
کوه اگر باشد خم تا به کمر می گردد
خون دل خوردی و تاریخ گواهت شد و گفت
حفظ دین گاه به خوناب جگر می گردد
--------------------------------------
در قلب نوح و چشم های لوط می پیچد
در کوچه های خاکی ناسوت می پیچدعالم گرفته رعشه ی الله اکبر را
آدم تو باید گام بر این خاک بگذاری
نور خدا را در دل افلاک بگذاری
عشق خدا را در وجودی پاک بگذاریبردار ی از روی زمین لوح معطر را
روی زمین زخمی برادرکش نشسته
قابیل بر روی زمین سرخوش نشسته
مثل انار تازه ا ی میخوش نشستهبردار از روی زمین این نابرادر را
آن سمت خشم زخمی طالوت می بینم
این سمت روح عاشق جالوت میبینم
بر دوش اهل قریه ها تابوت میبینمفکری بکن این روزهای نابرابر را
از فتنه ی نمرودها بگریز ابراهیم
صحرا اگر آتش شود بستیز ابراهیم
از لابلای شعله ها برخیز ابراهیمیا نار کونی را بخوان این ورد اکبر را
جنگ است بین ایده ی فرعون و موساها
بین کشیشان کلیساها و عیساها
ما بین خاخام یهودی ها. یهوداهاجمع آوری کردند تانک و توپ و لشکر را
خاک زمین پیغمبر ی در صلح می خواهد
حیدر ولیکن حیدری در صلح می خواهد
جنگاوری نام آوری در صلح می خواهدیا رب بیاور آن امیر صلح گستر را
پیغمبر صلح خدا نامش حسن باشد
به به به آیینی که اسلامش حسن باشد
به به اگر آغاز و انجامش حسن باشدمی آورد در روزگاران صلح دیگر را
نور خدا بر صورت ماه حسن تابید
بر جلوه های روشن راه حسن تابید
بر آستان سبز درگاه حسن تابیدیک جا ببین در صورت او ماه و اختر را
دست خدا در صورتش یوسف نمایی کرد
در چهره اش ماهی کشید و دلربایی کرد
سر تا به پای حضرت او را خدایی کردمن می شناسم مادری معصوم پرور را
نام حسن نقش است بر عرش خداوندی
در هر کجایی که دخیلی سبز می بندی
باید به این نور خداوندی بپیوندیتا بنگری جاه و جلال و شان حیدر را
قبر حسن خاکی ترین جای زمین باشد
اینجا نماد غربت قرآن و دین باشد
جایی برای اشک های مومنین باشدیادآوری کن تربت مفقود مادر را
باید سلامی داد اینجا روح حیدر را
باید سلامی داد آن والا پیمبر را
باید سلامی داد اینجا روح مادر راباید سلامی داد اینجا بیت آخر را
---------------------------
بود چشم تو روشن دلبر آمد
گل گلخانه ی پیغمبر آمد
امام مجتبی فرزند حیدر
به میلادش جهان گشته منور
به هرجا بنگری عیش و سرور است
الا ای عاشقان میلاد نور است
زمین سرمست از مینای رویش
ثریا عاشق آن خلق و خویش
منوّر گشته گیتی از جمالش
سماوات محو آن حسن و کمالش
یکی دُر دانه ی زهرای اطهر
انیس و مونس و یار پیمبر
به میلادش گل افشان گشته عالم
به پاکوبی فتاده پور آدم
زن و مرد جمله اندر شادمانیست
به هرجا بنگری از گل نشانیست
به وصلش جمله گرم عیش و نوشیم
همه از عشق دلبر در خروشیم
علی اکبر نصراله زاده
----------------------------------
شعر صابوناتی "محلی"
امام حسن مجتبی ع
نیمه ی ماه رمضونه از همی شوا سره
اجلو پیرمرادیم و دلا در سفره
اجلو پیر مرادیم، دلامو پر میزنه
شو تولد عزیزیه که هوشم میبره
هم به کنیه ی زکی و مصلح و برّ مشهوره
هم به نام سبط اول و تقی مفتخره
ا تو صلح و مهربونی حرف اول میزنه
اتو جنگ نشون داده که با حسین برادره
دو تا ماه انگا داریم هم او بالا هم رو زمين
قربونش برم که ماه رو زمینی غریب تره
درسه غریب بود و دور و ورش هیچ که نبود
اما همی جا میگن نور چیشی پیامبره
جمعمو جمعه ازیر سایه پیر مراد
جی ما آیا تو او دنیا سر حوض کوثره؟
با ای که سختموهه گشنی و تشنی میخوریم
عوضش تولدو تلافیشه در میاره
جای خیلیا که پارسال بودن امسال خالیه
قدر ای شوها بدون که زندگی در گذره
هر که که قدر و قیمت مث ای شوهو ندونس
اگمونم تا سال دیگه همش در به دره
درسه شعر من امشو پا به پای شعراتو نیس
اما قصد و نیتم با شعراتو برابره
محمد رضا اشجار
------------------------------------
بخشنده تر از انکه بگویم که کریم است
او اینه ی رحمت رحمان ورحیم است
هم مهر علی دارد وهم بخشش زهرا
ای خوش به دل هرکه در این شهر یتیم است
او در دل گهواره ی درحال تلاطم
چون شاخه گلی ناز در اغوش نسیم است
تا ریزه خور سفره ی احسان تو باشد
گنجشک دلم بر سر این سفره مقیم است
فردا نه من ومثل من ودیگر ودیگر
شرمنده ی احسان تو شیطان رجیم است
حسن میرزانیا
------------------------------
اگر چه دور مزارت، حرم ندیده کسی
از آستان شما جز کرم ندیده کسی
تو آمدی که پیمبر مؤذنت بشود
که طفل، در حد تو، محترم ندیده کسی
از آستان تو حاجت زیاد میخواهند
حسن شدی که بگویند: کم ندیده کسی...
بنازم از دم تیغت، که در برابر تو
به قدر فرصت یک بازدم، ندیده کسی
غم تو را نشود وصف کرد جز این که
اگر که با تو بسنجیم، غم نديده کسی...
غریب ماندن تو، کم سعادتی من است...
که پای وصف شما، محتشم ندیده کسی...
بقیع خاکی تو، حج ما غریبان است
صفا و مروه که من دیده ام ندیده کسی
علي صادقي
نظرات ارسال شده