ما را دنبال کنید

جستجوگر

ورودی انجمن ادبی

عضویتِ سایت و انجمن

آلبومهای نماهنگها

آپلودها

موضوعات

آمارگیر

  • :: آمار مطالب
  • کل مطالب : 394
  • کل نظرات : 363
  • :: آمار کاربران
  • افراد آنلاين : 4
  • تعداد اعضا : 444
  • :: آمار بازديد
  • بازديد امروز : 578
  • بازديد ديروز : 400
  • بازديد کننده امروز : 161
  • بازديد کننده ديروز : 134
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل ديروز: 0
  • بازديد هفته : 3,230
  • بازديد ماه : 8,952
  • بازديد سال : 96,416
  • بازديد کلي : 1,460,096
  • :: اطلاعات شما
  • آي پي : 18.226.82.163
  • مرورگر : Safari 5.1
  • سيستم عامل :

کدهای اختصاصی

گرد هم آئی هفتگی

نگاهی به زندگی، آثار و دفترِ اشعارِ فولكلوريكِ شمس

در سالِ ۱۲۸۸ خورشيدی در يك خانواده ی مذهبی روحانی در استهبان كودكی تولد يافت كه نامش را محمد نهادند. محمد شمس فرزندِ مُلاآقا و از نوادگانِ حاجی محمدباقرِ اصطهباناتیِ واعظ است. وی با گذراندنِ تحصيلاتِ مكتبی، دورانِ كودكی را پشتِ سرگذاشت. در سنِ دوازده سالگی به سرودنِ شعر پرداخت. طبعِ روان و ذوقِ فراوانش خيلی زود او را به عنوانِ شاعری محبوب در دلِ مردم جای داد. در ابتدا كارمندِ بلديه "شهرداری" استهبان شد، ولی روحِ لطيف، عاطفه ی سرشار، نازكیِ خيال، بلندنظری و آزادمنشی اش او را از محيطِ خشكِ اداری بيرون كَشيد و خود را از قيد و بندِ قوانينِ اداری رها ساخت.
از آنجايی كه به خاندانِ عصمت و طهارت ارادتی خاص داشت، لباسِ روحانيت پوشيد و به عنوانِ يكی از بهترين وُعاظ و ناطقين، نَه فقط در استهبان كه در طيفِ گُسترده ای از استانِ فارس مشهور شد و با صدای خوش و حضورِ ذهنِ فعال و نكته سنجش، زبانزدِ خاص و عام گرديد.
شمس، اين شاعرِ دلسوخته و مردمی، در عينِ حال خوش مَشرَب و هنرمند كه بر حق، بنيانگذار و تثبيت كننده ی فرهنگِ عامه ی مردمِ استهبان است، در ۲۴ تير سالِ ۱۳۵۸ خ درسنِ ۷۰ سالگی درگذشت و در جوارِ مرقدِ مُطَهَرِ سيدعلاءالدين حسين "آستانه ی شيراز به خاك سپرده شد و با مرگش، ضايعه ای جبران ناپذير برفرهنگِ مردم، شعر، ادب وادب دوستان وارد ساخت.
ازايشان شش فرزندِ هنردوست و ادب پرور برجای مانده است. سه پسر به نامهای: آقايان محمدباقر، علی و محسن و سه دختر كه خوشبختانه همگی درقيدِ حيات اند.



در زمانی كه غربِ استعمارگر با تمامِ تلاشِ خود درپیِ اِنهدامِ فرهنگ و سنت و آداب و رسوم ماست و با تهاجمِ فرهنگیِ خود درپیِ بی هويت ساختن مان و دوركردن از اصلِ خويش است و ما را نسبت به گذشته ی خود بيگانه میسازد و از درون میتراشد و تُهی میسازد، جا دارد كه به خويشتنِ خويش بازآييم و نسبت به بزرگانِ خود اَدای احترام كنيم.
آثارِ وی:
۱- منظومه ی شمس
شمس بيش از همه به مولای متقيان حضرتِ علی"ع" ارادت ورزيده، چنانكه كتابِ منظومه ی شمس يا جلوه ی ابديت كه در مناقبِ بزرگانِ دين در ۳۸۴ صفحه سروده است حاكی از اين ارادت است. در پايانِ كتاب چنين مینويسد: در تاريخِ ۲۴ شهريورماهِ ۱۳۴۹ شمسی كه مطايق با سيزدهم رجب المرجب ۱۳۸۰ قمری و روزِ ولادتِ تمام سعادتِ حضرتِ علی ابن ابی طالب "ع" "اميرالمؤمنين" بود با عناياتِ يزدانی و توجه خاصِ امامِ عصر "عج" در چاپخانه ی جهان نما شيراز به چاپ رسيده اتمام يافت و اين حُسنِ توفيق دست نداد مگر از همتِ خاندانِ رسالت
اينك يك قطعه از صفحه ی ۱۴۹ كتاب:
اين خانه را بايد خدا يك روز معماری كند
آدم بنايش بَرنهد نوحش پرستاری كند
وانگَه خليلش با پسر تا سقف حَجاری كند
آن يك در و بامش نهد و آن نقش و گَچكاری كند
هريك ز آباءِ رسول پس خانه سالاری كند
كامروز اَندر خانه اش يك ميهمانداری كند
وَز اين گِرامی ميهمان اَمری عجب جاری كند
پس نقشه های ما سَلَف بُدْ بَهرِ اين زيبا خَلَف
۲- شاهكارِ عشق يا شورِ عاشورا
عشق بحری است كه چون بر سرِ توفان آيد
دست شستن ز متاعِ دو جهان ساحلِ اوست
من حق دارم كه كتابِ شورِ عاشورا را به نامِ شاهكارِ عشق ناميده ام. آيا در ميدانِ عشق و حقيقت جويی، عاشقی دلاورتر از حسين"ع" و يارانش سراغ داريد؟
۰ شمس محرم ۱۳۸۷ ق / فروردين ۱۳۴۶
۳- ندایِ عِفَت
داستانِ منظومی است كه جنبه ی اجتماعی دارد و مفاسدِ جامعه ی زمانِ خود را با ريزبينیِ خاصی بيان نموده است. در اين منظومه مديرهای دانا دختركانِ دبيرستان را در راهِ عفت و عصمت راهنمايی مینمايد.
۴- سپيده ی صبح
كه به بَحرِ مخزن الاسرار نظامی سروده و دارای ۲۰۰۰ بيت شعر است و دارای ۵ بخش میباشد: ۱- در توحيد ۲- در عدل ۳- نبوت و مزايا و فلسفه ی آن ۴- لزومِ امامت و وجودِ اوليایِ حق ۵- فلسفه ی معاد و نيايش به درگاهِ باریتعالی.
برگزيده از كتاب سپيده ی صبح:
در توحيد
ای همه جا اسمِ تو مفتاحِ كار
وی همه را اسمِ تو اصلاحِ كار
نامِ تو سرلوحه و اول رقم
حمدِ تو زينت دهِ لوح و قلم
شكرِ سپاسِ تو نيایِ سخن
حمدِ تو مقصد ز ادایِ سخن
خامه ز فيضِ تو مدد خواسته
صفحه به توحيدِ تو آراسته
در همه جا بحثِ كريمیِّ توست
صحبتِ رحمان و رحيمیِّ توست
ذاتِ تو رحمان و رحيم است و بس
رحمتِ عامِ تو عميم است و بس
نامِ تو در پرچمِ هر لشكر است
آيتِ پيروزیِ آن كشور است
فكرِ تو در لوحِ خيالِ بشر
ذكرِ تو اسبابِ كمالِ بشر
يادِ تو شيرينیِ جانِ همه
قصه ی تو نقلِ دهانِ همه
بهتر از آنی كه احد خوانمت
پاكتر از آنی كه صمد خوانمت
حرفِ تو در هر قلم و هر زبان
بحثِ تو در هر سخن و هر بيان
ناطقه را حكمِ بيان داده ای
بسته زبان را تو زبان داده ای
بنده الفبا ز تو آموخته است
جانِ تو از نورِ تو افروخته است
هستی تو موجدِ بودِ همه
بودِ تو شاهد به وجودِ همه
شاهدِ يكتايی تو كيست؟ تو
جلوه ی جان عشقِ نهان چيست؟ تو
كون و مكان جلوه ی ذاتِ تواند
مظهرِ اسماء صفاتِ تواند
پرتوی از عكسِ جمالت؟ جهان
خشتی از ايوانِ جلالت؟ جهان
صحنه ی صنعِ تو همه عالَم است
خطی از آن صفحه بنی آدم است
۵- نوحه ها و مراثی
نوحه هایِ زيادی از شمس برجای مانده، و با وجودِ اين كه ۷۰ - ۶۰ سال از سرودنِ آنها میگذرد هنوز در دسته های عزاداری و ديگر مراسمِ سوگواری خوانده میشود و بيشترين تأثير را بر عزاداران میگذارد. نوحه هايی از قبيل:
۱- اكبَرِ تازه جوان، سویِ ميدان شد روان
اُم ليلا از پی اش، میرود بَر سَر زنان
۲- ای فلك ويران شوی، زار و سرگردان شوی
بعدِ عباسِ جوان، بی سَر و سامان شوی
۳- وَهَبِ تازه جوان محشر كن
جان فدایِ علیِّ اكبر كن
۶ - غزليات، قطعات، قصايد، اشعارِ پراكنده و تك بيتها
ترسم كه من بميرم و غم بی پدر شود
اين طفلِ نازپرورِ من، در بدر شود
۷ - در زمينه ی فرهنگِ مردم
از روانشاد شمس يك چَكامه ی بینظيری برجای مانده كه علاوه بر ارزشِ هنری و ادبی، گنجينه ای پُربها از واژه های اصيلِ استهبانی است كه با بيانِ خاصی آداب، رسوم، سنتها، عقايد، رنجها، محروميتها و نحوه ی زندگیِ مردمِ ۸۰ - ۷۰ - ۶۰ سالِ گذشته را با زيبايیِ هرچه تمام تر به تصوير كشيده است. هرچند كه شاعر در مقدمه، نامِ اين مجموعه را خَفَه دونی ذكر كرده است ولی با صراحتِ تمام میفرمايد:
هرچه خونابِ خَموشی خوردم
آنچه دندان به جگر بِفْشُرْدَم
ديدم آخر كه پُكيدَم مُردَم
عقده ی دل بگُشودَم ناچار
شعرِ خَرنامه سُرودَم ناچار
يا در جايی ديگر میگويد:
تا مرا باز در اينجا كار است
زندگی سخت به من دشوار است
بَس كنم دَردِ دِلُم بسيار است
میچُكد خونِ دل از خامه ی من
خوب پيداست زِ خَرنامه ی من
گروهی بر اين باورند كه اشعارِ خَرنامه هَجويات است و جز برای خنده و شوخی و وقت گذرانی كاربُردی ندارد. و اينان چه بيهوده می پندارند.
همه را خوب كه می خندانم
میزنم سينه و میگِريانم
اسمِ كتاب هرچه باشد نبايد اختلاف برانگيز باشد و اهميتی به آن داده شود، زيرا باتوجه به متنِ غَنی و سرشار از روانی و زيبايیِ سخن و محتوایِ پُرمايه ی آن، نامِ كتاب چندان قابلِ بحث نيست. در عينِ حال شهرتِ خَرنامه در ميانِ مَردم و صاحبانِ ذوق و انديشه و ادب خيلی بيشتر از خَفَ هدونی است. آنچه كه جایِ تأسف بود اين كه تاكنون كتابِ گِرانْ سَنگِ خَرنامه به چاپ نرسيده بود و سيلِ مشتاقان و ادب پَروران، آرزوی چاپِ آن را داشتند.
شمس در ديوانِ طنزش بيشتر به سياستِ زمانه ی خويش تاخته و به بيانِ اوضاعِ درهمِ جامعه اش پرداخته است. شمس از آن جهت كه خود با تمامِ اَقشارِ جامعه اَعَم از مسئولينِ ادارات، خوانين، تُجّار، روحانيون، كارگران، زحمتكشان، مردم و طبقاتِ محرومِ جامعه در رابطه بود و حشر و نشر داشت و همچنين به اوضاعِ سياسی و اجتماعی كشور نيز بی نظر نبود، در متنِ واقعيتهای تلخ و شيرينِ جامعه اش قرارداشت. او با اطلاعِ كامل از نظامِ طبقاتیِ زمان و تفاوتِ فاحش بينِ طبقه ی فقير و غنی به بازگويیِ كاستی ها و نقايصِ حاكم بر اجتماعِ خود پرداخته و سعی میكند كه تا با زبانِ همين مردم سخن بگويد.
كتابِ خرنامه اثری نفيس و گرانبها است كه شاعرش شايسته قدردانی است به ويژه آن كه اشعارش در سينه ی هزاران پيرمرد و پيرزنِ سالخورده ی اِستهبانی حَك شده است. شبهای درازِ زمستان برای فرزندان و نوه هايشان میخوانند، هم لذت میبَرند و هم با فرهنگِ گذشته ی خود آشنا میشوند.
جَغَلو بیشی تا بَرَت گَپ بزنم = بچه جان بنشين تا برايت دردِدل كنم
اَ رُخ و ريشه تا كی لَپ بزنم = در كوه و كُتل تا كی دوندگی كنم؟
تا كی از ترسِ لُولُو رَپ بزنم = تا چه زمانی از ترسِ لولو "مأمور شاه" در خود بشكنم و در خود فرو روم؟
هر چه ما دَم اَ تو بُرديم بَسَه = هر چه كه نفسمان را حبس كرديم بَس است
تَپَه كو خورديم و مُرديم بَسَه = توسری و كتك خورديم و صدبار مُرده و زنده شديم بس است.
خوشبختانه فرزندانِ فرهنگ دوست و هنرپرورِ آن روانشاد به ويژه جنابِ آقای محمدباقرِ شمس نسبت به چاپِ اين اثرِ گِرانبها كه يكی از اَسنادِ معتبر و باارزشِ تاريخی مَردمِ اين مَرزوبوم است، همت گُماشتند كه جای بسی سپاس و خرسندی است.
اگر به ديده ی تحقيق بنگريم میبينيم كه اين كتاب غزل نيست، قصيده نيست، ترانه نيست؛ بلكه تِراژدیِ زندگیِ مردمِ مَفلوك و بيچاره ای است كه در ۸۰ - ۷۰ - ۶۰ سال پيش در آبادیِ استهبان میزيسته اند و با جَهل و ستم و فقر دست به گِريبان بوده اند. شاعر با قدرتِ كَلام و تشبيهات و اِستعاراتِ ساده و عوامانه، حالاتِ روحی و جسمیِ آنان را در تمامِ موارد و احوالِ گوناگون نشان داده و ترسيم كرده است.
اوراقِ اين دفتر منعكس كننده ی تصاويرِ گمشده ای از ذهنياتِ مردی است كه خود در ميانِ محرومانِ جامعه اش میزيست. بيش از ديگران دل میسوزاند. برایشان میسرود و تابلوهای نفيسی خلق میكرد.
شمسِ اصطهباناتی سراسر رنج بود. رنجِ او را چون جامهای تمام عيار پوشيده بر قامتِ كلامش میتوان ديد و اشك و آهِ وی را در آهنگِ كلامش میتوان شنيد. او با اين مردم بيگانه نبود و دردشان را میفهميد و با زبانِ همين مردم سخن میگفت و با اشكشان همراه بود.
شمس انسانِ آزاده ای بود كه با تاريكی ها و جهالت ها به مبارزه برخاسته بود و طنزِ تلخِ خويش را در قالبِ اشعاری شيرين و دلچسب میريخت. آنقدر چيره دست و ماهِر بود كه بیدرنگ خنده ای كه بر لبها نشانده بود مَحو و بیرنگ میكرد و با دهانِ بازِ شگفت زده، قطره اشكی بر گوشه ی چشمها آشكار میساخت.
كلامِ شمس اندوه وی است. اندوه وی از ناراستی های روزگار كه گر به حقيقت بخوانيش، اشك از ديدگان بيافشانی.
گَرچه دارد سخنِ ما خنده
نَبُوَد خنده به ما زيبنده
كاكا مَشدی به گُمان بنده
اگرش از سَر و تَه بَرخوانی
اشكی از ديده به رُخ بِفْشانی
شمس آنقدر از اوضاعِ زمانه و ستم های روزگار رنج میبرد و شاهدِ محروميت و درماندگیِ بيچارگان بود كه نامِ سابُنات اِصْطَهبانات را مترادفِ خَفَه دونی، خِرِف خونه كوتوكوkoutoukou، غمخانه و... میدانست. اصطهبانات نمودارِ صادقی از شهرهای آن زمانِ ايران است.
شمس بسيار زيركانه، استهبان را به عنوانِ جزيی از كشورِ رژيمِ ستمشاهی با عناوينِ: خفه دونی، مقبره ی خربازار، كَلَنْدونِ سيه خر بازار، خاك، دِهپارَه، غمخانه، گورِسونی، شهر، دِه، خونَه ی مَن، وَطَن، كوتوكو، اينجا، كوچا، اُوگون، گودو، بُن، كاشانه، مَحشرِ خَر، شهرِ بی دَر، اِصْطَهبانات، ايج، مَحْبَسِ تنگ، دهكده، شهرِ خراب آباد، دِهِ ويرانه ی بیبنياد، ويرانه، دِهِ پِنْدَرسَگ صاب، شهرِ پُرآشوبِ خراب، مُلْك، وادیِ خَر بازار، شالوده، شَلْغَم شوربا، مُغيلِستان، اين مَنظره، اين باغ، سَر تيره، كِهْشَه، شِكَفت، گُودونيو، شَك و شَهرام، بازار، كُتِ فِتْنو، سِنْديكا، اين گوشه، اين درّه، بينِ دو كوه، كُتُكو، كفكُر، اين سختی، كُتِ واويلا، گُودونيو و... ياد میكند، در صورتی كه مراد و هدفِ آماجِ اشعارِ طنزش را كلِ ايرانی میداند كه از خان و بگ و حاكم گرفته تا شاهنشاهِ قَدَر قدرتی كه به زورگويی و چپاوُولِ بيچارگان مشغول اند، تاخته است.
روانشاد شمس اِسْتَهباناتی كه به حق بُنيانگُذارِ فرهنگِ مردمِ استهبان و يكی از پيشگامان و دوستدارانِ فرهنگِ عامه ی "فولكلوريك" مردمِ ايران است با زيبايی هرچه تمامتر برخی از مراسمِ اين خِطه از فارس را در قالبِ اشعاری دلنشين و موزون به تصوير كشيده است.
شمس اميدِ زيادی به نوجوانان و جوانان داشت. زيرا میدانست كه آينده در دستِ آنان است. او از كودكان و نوجوانان به عنوانِ جَغَلو، كُرپه مُرپه، و... ياد میكند و بيش از هشت مورد عنوانِ مخمسش را با جغلو شروع كرده است. و اين غير از يازده موردی است كه در ميانه ی اشعار از جغلو ياد كرده است. "نگاه كنيد به شماره های: ۳۹۵ ۳۱۹ ۲۸۸ ۲۸۱ ۲۷۴ ۲۷۱ ۲۶۴ ۲۵۷ ۲۲۵ ۱۵۴ ۱۴۳ ۱۳۰ ۹۸ ۶۶ ۲۹ ۲۵ ۱" و اين نيست مگر آن كه شمس میدانست كه از انسانهای فرتوت و كهنسال كاری بر نمیآيد زيرا آنان محافظه كارند و خود را از تك و تا انداخته اند.

شمس خود به خوبی واقف بر معانی واژه هايی بوده است كه به كار میبرده است از جمله كُرُش كه چرخُشت آورده

شمس، در ناز و نعمت بودن، بیخيالی و بی قيدی خان و خوانين را با زيبايی هرچه تمامتر به تصوير میكشد. دقت كنيد:
نَه خانِ پَرواریِ پُی ميخ بَسْتَه
كه چو شيشَك اَ رو تيف بِنْشَسْتَه
مردمانِ زحمتكش نه بسانِ خان و ارباباناند كه همچون برهی نازپروده ی پرواری كه او را به صحرا برده اند و در حالِ استراحت كردن بدونِ هيچگونه نهيب و توپ و تشر و واهمه ای از هيچ سويی و از سرِ سيری و پُرخوری بر روی گندم های نورَسته لَميده است.

شمس خود را سابُناتی میداند و میسُرايد:
گِل و خِشتُم زِ همين خَفَه دونيه = گِل و خشتم ز همين خفه دانی است
سرنوشتُم زِ همين خَفَه دونيه = سرنوشتِ من از همين خفه دونی است
اُو خورشتُم زِ همين خَفَه دونيه = آب خورشتِ من از همين خفه دونی است
بايَه سختی بِكَشَم من ای ذاتی = بايد سختی بكشم من اين ذاتی
كه نَنَهم زيده شدهم سابُناتی = كه مادرم مرا زاييده و شده ام اصطهباناتی

زندگیِ شمس بی پيرايه بود و در نهايتِ عزتِ نَفْس و عُلوِّ طبع سپری كرد و هيچگاه به تعلقاتِ دنيوی دل نبست و چشمِ طمع به مالِ دنيا نداشت و به هيچوجه خاطرِ شريفش را به خاطرِ مال و مِنال آلوده نكرد و آزرده نساخت. هرچه كه آموخته بود در طَبَقِ اخلاص می نهاد و با پليدی ها و كَژی ها به مبارزه برمیخاست.
من زمين گير و جگر سوخته ام = من زمينگير و جگرسوخته شده ام
اَ رو دنيا چيا آموخته ام = در دنيا خيلیچيزها ديده و ياد گرفته ام
چَك و چينا كه من اندوخته ام = آگاهی و تجربه هايی كه من پسانداخته ام
خودِ اون لَهجه و گُفتی كه مَراست = با آن لهجه و گفتاری كه بَلَدَم "سابُناتی و بينش و شعورِ اجتماعی خودم"
بَراتو يَیجا میگَم بیكَم و كاست = همه را يكجا و بدونِ كَم و كاسْت برايتان بازگو میكنم

شمس انسانی است كه كلامش پُر است از مَضامينِ دردِ همه ی انسانهای محروم، همه ی انسانهايی كه در طولِ تاريخِ استبداد و استكبارْ در زيرِ شلاقهایِ فقر و محروميت، جان سپرده اند و در خلوتِ مظلوميّتِشان برای هميشه به فراموشی سپرده شده اند.
سرنوشتِ انسانهای درمانده و بی پناه، در روزگارِ ستمشاهی را چه زيبا بيان كرده است:
جَغَلو بَختِ سياه سَرِ شی شده = بچه جان، بختِ سياهِ ما رو به سراشيبی است.
از او روز پيشونی نِوِشْتُمو ای شده = از روزِ اول در پيشانی امان اينطور نوشته شده است.
تو ببين كُلاپوسیِ مَردُم كی شده!؟ = تو نگاه كُن ببين همه كاره ی مَردم چه كسی شده است!؟
تا خَر هستيم میكُنن بارِ بارِمُون = تا خَر هستيم بارِمانرا زيادتر میكنند.
تا آدم شديم میزَنَن اَ تو سَرمُون = همينقدر كه خواستيم آزاده و آدمِ خودمان باشيم میزنند تویِ سرمان.
ولی در عينِ حال، آگاه بود كه مستبدانِ روزگارش چه آتشها كه نمیسوزاندند و اينطور بيان میكند:
میگَم و هرچه میگَم آسه میگَم = میگويم و هرچه میگويم يواشكی میگويم.
دِگَه شِفْتُش نمیدَم راسه میگَم = ديگر آب و تابش نمیدهم و مُخلصِ كلام را میگويم.
نَه پيش هر كه نمیشناسه میگَم = جلوی هر كسی كه نمیشناسم چيزی نمیگويم.
تا نَگَن بِتَپِ اَ كُنُجِ تَريكو = تا مرا به گوشه ی تاريكَ زندان نبرند.
تا نَدَن آرومَكی مَه دَمِ چيكو = تا مثلِ پنبه دانه كه چيكو میكنند، يواشكی مرا لِه و لَوَرده نكنند.
شمس از مخاطبانِ اشعارش میخواهد كه حقيقتِ سخنانش را دريابند و معانی و پيامهای نهفته در آن را بفهمند، پيامهايی كه در آن شرايطِ سياسی - اجتماعی اگر دَركش مشكل نبود، مطمئناً بازگوكردنش مشكل آفرين بود
اَگَه گَپْ زدم و گوشُت رفتِ فرو
سَرِ روش بِذار و مِقْ مكن و مگو
نَه بِری خاله بوگو، نَه پيشِ خالو
كه از ئی پَك و پَسَلا، گو واگو نَشه
نُشْخوارِ لو ليويرِ ای و او نشه
البته تمامِ اين مشكلات با هدفی كه شاعر برایِ خود وظيفه میداند به جان خريدنی و پذيرفتنی است. و اين هدف چيزی جز توجه به آينده و سرنوشتِ نسلِ جوان نيست.
گفتم و بيشتری شَم لاشِ تو زدم
اَ رو خَرمَن بافَه تون بَرْجو زدم
دل به دريا زِ تَهِ پَستو زدم
ما ميگيم؛ يا سر ميره يا ميا كُلا
تا صباش تی پا نخورَن جَك و جَغَلا
با همه ی اين وجود سخن گفتن از آنچه را كه بايد انديشه كرد، وظيفه ی خود و ديگران میدانست. ناگفته ها برایِ وی عقده هايی بودند سنگين و غيرِ قابلِ تحمل. از اين رو بود كه خود فرياد برآورد كه:
هرچه ما هيچ نگفتيم بَس است
سالها بيهُده خُفتيم بَس است
راز از خلق نِهُفْتيم بَس است
دلِ ما هرچه تحمل كرده
حال، ديوانگی اش گُل كرده

شمس با تمامِ عشق و علاقه ای كه به مردمِ تهي دست و درمانده دارد اما از اين كه آنها را در نادانی و جهلْ نگه شان داشته اند و سخنگو و فريادرَسی نداشته اند تأسف میخورد. روحِ حساس و زودرنج و ذهنِ بيدارِ شاعر، يك دَم وی را آسوده نمیگذارد. اندوهِ او از نادانی خلق است و عدمِ تفكر به حقايقِ تلخی كه همه ی مَظاهرِ زندگیشان را احاطه كرده است.
من و اين ملتِ عاری از هُش
كی توانم كه شوم يك دَم خوش؟
آب و اين خاك بُوَد آدمكُش
بَهرِ من دادرَسی نيست چرا؟
يار و فريادرَسی نيست چرا؟

نيست كَس تا سخنی پُخته بِگه
كه بِری دلِ منِ بدبخته بِگه
كه بُدونَن پسِ كار سخته بِگه
يا گَمَه دَنِ مَك و مَردا زدن
يا تَرَقِشّتی شُنُفْتَن و جا زدن

چنانكه از بعضی ابيات برمیآيد، شاعر در پيش از سالهای ۱۳۱۵ يا ۱۳۱۶ شروع به سرودنِ اشعارِ خَرنامه كرده است. چون قانونِ كشفِ حجاب در دیماهِ ۱۳۱۴ به تصويبِ مجلس رسيده است.
با چنين منظره ی زشت و خراب
آه از آن دَم كه شود كشفِ حجاب
معلوم میشود كه گفتوگو و سر و صدایِ كَشفِ حجاب در ميان بوده و شاعر از اِجرای قانونِ آن وحشت داشته است.
در جايی ديگر میفرمايد:
هر يكی شال و قَبا رنگارنگ
هر كدامی به هزاران آهنگ
روشن است كه هنوز قانونِ متحدالشكل شدنِ لباس در استهبان تَنْفيذ نيافته است.
آبنما نون ماخات و روغنِ خوش = آبنما نان و غذای خوب و روغنِ حيوانی میطلبد.
قندِ مارْسِل، دلِ خوش تُغُلی بُكُش = قندِ مارْسِل، دلِ خوش، همراه با سَربُريدنِ برّه ی چاق و تُپُل
وقتی شاعراز قندِ مارْسِل ياد میكند زمانی است كه هنوز قندِ مَروْدَشت به بازار نيامده است.
مدت زمانی پيش از سُرودنِ اين اشعار، مدرسه ی شش كلاسه ی پسرانه ای در كِنارِ مقبره ی شيخ مغربیِ استهبان داير بوده ولی از اشعارِ شمس چنين برمیآيد كه در آن تاريخ هنوز مكتب خانه رونق داشته و مردم بچه هایِ خود را به آنجا میبُرده اند. همچنين حمام های خزينه ای برقرار بوده كه عمومِ مردم از آن استفاده میكرده اند و از حمام های دوشدار خبری نبوده است. زيرا كه در آن تاريخ هنوز لوله كشیِ آب نشده بود. راجع به خزينه های حمام و آبش میگويد:
آبُش از دورِ سُليمان مونده
كُنده ها ريشه در آبُش رونده

دسته ی رنجبر و مزدور:
شاعر، هنرمندانه توانسته است به طورِ دقيق و تكان دهنده، اوضاعِ روزگار ستمكشان و بيچارگانِ استهبان را در زمانِ حكومتِ خودكامه ی پهلوی بيان كند. اشعارش خود گويای همه چيز است و حيف است كه با بَررسی و توضيحِ آنها اِصالت و زيبايیِ هنر و لِطافتِ اشعار را "در عينِ خشونت" يك سويه و قالب ريزی نماييم. تنها به بَرگَردانِ اشعار به زبانِ مُتداولِ امروزی بَسنده میكنيم:
كَمی از رنجبرانش گوييم = اندكی از رنجبرهای استهبان بگوييم.
مُزدش و مُزدستانش گوييم = از ميزانِ مزد و مزدبگيرانش بگوييم.
سختی بارِ گِرانش گوييم = از سختی و مشقتِ بارِ سنگينشان بگوييم.
تا بدانیكه چرا رنجوريم = تابدانيد كه چرا ما مردمِ استهبان رنجور هستيم.
خوشی از ما و ما از او دوريم = خوشی با ما فاصله دارد و ما از خوشی دور هستيم

از پَلَشتی تا تو اَغْمُش دو مَنی = از كثيفی سر تا پايش دو مَنی چِرك نشسته است.
میرود كِرْمكُشی باركَنَی = میرود كِرِمِ درختِ انجير میكُشد و بَهاركنی میكُند. "پای درخت میكَنَد"
چَن تا انجيرِ خَری زَدَهتِ نَفَه = خوراكش هم چند تايی انجيرِ نامرغوب است كه به ليفه ی تنبان زده است.
از خونه ش سينه سوزون زَدَهتِ كَفَه = از خانه اش سراسيمه رو به بيابان گذاشته است.

روده ش از بیذات و قوتی پَلَه سوز = روده هايش از بی غذايی نيمه سوز شده است.
واگيرُش تورَه دون است و بَلَه روز = مقصدش توره دان و بله روز "نام كوه هايی در استهبان" است.
تا پَسين بايه بِخَره هی ناز و نوز = تا دَمِ غروب هی بايد اَدا و اَطوارهای صاحب كار را تحمل كند.
كه بُوای مالِكو هيچی صدا نده = كه بابای مالِك هيچ بهانه ای دستش نباشد.
پولِ نيم مَن اَلُمُش بِده يا نَده = آيا پول نيم مَن اَلُم "اَرْزَن" به او بدهد يا ندهد.

زنو روز گُشنه ی نون و كَشكَه = زنِ خانه در روز حتی از نان و كشك هم گرسنه وامیماند.
مَردو شو خيس و تيليسِ اَشكَه = مردِ خانه شبها از ناداری و ناچاری، غرقِ اشك و گريه میشود.
نَه نونُش آماده، نَه اُو تَه مَشكَه = نَه نانش آماده است و نَه آبی درمَشك دارد
زورِ بیقوتی كُمُش اَ جوش اومده= ازبی غذايی شكمش به جوش آمده است
مِنِوش كم شده كوروش اومده = ترشحاتش كم شده و در هم جمع و چروكيده شده است.

نون به جز يَی پُخْ و يَی گُهْر نَدَرَه = نان به جز يك بار برای پختن و يك نيمه روز، بيشتر ندارد.
قاتِخِ يَی كَش و يَی ظهر نَدَرَه = خوراك برای يكبار و يك نهار ندارد.
اَرخُلاقُش ديگه جی مُهر نَدَرَه = اَرخلاقش "لباسِ قديمِ مردان" ديگر جای وصله زدن حتی به اندازهی يك مُهرزدن ندارد.
نَنَه مُردو دَمِ صُوبی خونه شو = مادرمُرده، صبحِ كَلَه ی سَحر در خانه اشان
چوغِ تَه سفره زد و هَمبونَه شو = چوب به تَهِ سفره اشان زد و همبانه ی آردی اشان.

كارِ جونُش میكُنند تا دَمِ غروب = ازصبح تا پَسين از جانش كار میكَشَند.
میگيرن سوغون و شيرهش پاك و خوب = عُصاره و شيرهی جانش را خوب و مرتب میگيرند.
اَگه خواس نِقَه بِدَه، تَپَكو و چوب = اگر خواست صدا بدهد مُشت و لَگد و چوب در كار است.
ديرو، غُر زده، دَه روزه بيكاره = چند روز پيش سر و صدا داده و انتقاد كرده، حالا ۱۰ روز است كه بیكار است.
شَه ميگَن اُش نَمِخيم زَبون دَرَه = به او میگويند تو را نمیخواهيم زيرا كه زبان درازی میكنی.

دَمِ زَردی وامیگَردَه تو كُوتوك = دَمِ غروب برمیگردد به خانه ی كوچكش.
چه كوتوك تَريكتَر ازكُتِ پيريسوك = چه خانهای!تاريكتراز لانه ی پرستو
میزَنه با زن و بَچو پُر و پوك = با زن و بچه اش يكی به دو میكند.
گُی ميگَه كارِ فَك و فَعْلا رو نيس = گاهی میگويد كه كارِ فعله ها "كارگران" رو براه نيست
گُی ميگَه زَنِكَه خدا خَ خو نيس = گاهی میگويد: ای زن! خدا كه در خواب نيست.
واژه های محلی
خرنامه پُر است از واژه های محلی استهبانی: "اِقِچی = اندكی، كمی"، "بَهْلِجَه = باعجله"، "پَرْغَم = واژگون شدن، سقوطكردن"، "پِلِچَه = سِمِج، مُصِر"، "پاچه پِرْغَند = سهل انگار، بی قيد"، "پُكيدَن = تركيدن، پاره شدن"، "چَپَری = فوری، جَلدی، چاپاری"، "چَلَقيدَن = به طورِ ناگهانی و با يك ضرب چيزی را از كسی گرفتن"، "چِناسْك = جيرجيرك"، "خُورَكxowrak = سوراخ و دودكشِ سقفِ خانه"، "سارُخ = دستمال"، "سُپ = سبد و ظرفِ حصيری برای نان"، "سُپُل = نانِ ذرت، چاق و تُپُل"، "كاكولوسك kہkulusk = گُلِ انار"، "كُرپَه = نوپا، تازه زا"، "كُپُل = آدمِ قدكوتاه و چاق"، "گِرِچَه = گِرد و مدوّر، بسته ی تابخورده ی ريسمان"، "گِنَم = دو نَم"، "هَپَرو = حمله ورشدن".
خرنامه زبانِ گويای فولكلوريكِ مردمِ استهبان است. شمس با زيركی خاصِ خود بسياری از آداب و رسوم و سنت های مردمِ استهبان را در قالبِ اشعاری شيرين و دلنشين با انتخابِ مناسبِ واژه ها به تصوير كشيده است. واژه ها آنچنان حساب شده و دقيق به كار گرفته كه بيشترين بارِ معنايی را از آنها اَخذ كرده است. به طوری كه تقريباً غيرممكن به نظر میرسد كه بتوان يك كلمه ی مترادف را به جای كلمه ی اصلی قرار داد.
مسائلی چند پيرامونِ گويش و نگارشِ خرنامه
آغاز و پايانِ سخن
شمس آغاز و پايانِ اشعارش را با نامِ خداوند شروع و ختم میكند = بنامِ بالی سری، يعنی خدايی كه در مافوقِ همه كس و همه چيز قرار دارد. و آخرين كلامش با خداوندِ بخشنده اُساكريم به پايان میبرد. يعنی خدايی كه بخشنده و خطاپوش است.
اشتباهاتِ نگارشی
در استادیِ شمس در زمينه ی شعر و شاعری شكی نيست. و از اين گونه اشتباهات، نَه از رویِ ناآگاهی، بلكه خطای نگارشی كاتبانِ بعدی و يا سرريز كردنِ واژه های مترادف در ذهنِ آن بزرگوار بوده است. مثال: حاجی تَزْ میچَقَّه با رَخْتِ سَر و بَرُت
به نظر میرسد كه سَر و اضافی است و به لحاظِ هجايی اگر اينگونه باشد بهتراست:
حاجی تَزْ میچَقَّه با رَخْتِ بَرُت كه با فاعلاتن، فعلاتن، فعلن هم وزن است.
ترفندِ شمس در بكارگيریِ واژه ها برای قافيه
پاتِ بَر میكَشی، دولَق میكنه
چون اَنارِ رِويده، لَق میكنه
دولَق همان دولاخ به معنای گَرد و خاك است. اين واژه در استهبان به همان گونه تلفظ میشود كه شمس به كار گرفته است.
يا همه ش بار بِری يَزد میكنه
يك من اُو تَلخو شَه كاغذ میكنه
راه قاچاق فروشا همه ش گَز میكنه
شمس چه ماهرانه واژه های يزد و كاغذ و گَز به جایِ قافيه نشانده و شنونده هيچ احساسِ غيرمتجانس بودنِ آنها به لحاظِ قافيه نمی نمايد. و اين كار از استادی چون شمس برمی آيد.
يا به اين دو واژهی زير دقت كنيد:
بَلَدَه = بَلَد است
بَلَدَه = شهرداری
شمس اين دو كلمه را هم قافيه كرده است. اين دليلِ بر اين نيست كه شمس بر اين امر وقوفی نداشته و از حرفِ رَوی بیخبر بوده، بلكه در عين تسلط بر علمِ عروض و قافيه، تداولِ گويش مردم را در نظر داشته است.
لِنْگه را به جای مصراع
كوچكترين واحدِ شعر را مصراع گويند. اشعارِ شمس دارایِ پنج مصراع است كه به آن پنج لِنگه ای يا به زبانِ عربی مُخَمَس گفته میشود. و ما در اين دفتر لِنْگه را به جای مصراع به كار میگيريم.
وزنِ عروضیِ اشعار
به لحاظِ عروضی اشعارِ شمس بر وزنِ
فاعِلاتُن / فَعَلاتُن / فَعَلُن - u u - / - - u u / - - u -
و يا
فَعَلاتُن / فَعَلاتُن / فَعَلُن - u u - / - - u u / - - u u
میباشد.
واژه های فرنگی در اشعارِ شمس
آلمان، اروپا، اِسكِن، اِنجين، انگليس، پاريس، دِسِر، روس، سنديكا، فانتيزی، كاپيتان، كراچی، كلكته، لندن، مارسِل، مِستِر، مُسيو، نيويورك، يس.
واژه ها
برای پرهيز از تكرار و افزوده شدنِ زيرنويس ها لطفاً به واژه هايی كه به ضرورتِ شعر و بنا بر پيروی از گويشِ مردم استهبان، شاعرِ محترم آنها را به صورتِ محاوره ای درآورده و به زبانِ گفت و گو نزديك گردانيده، توجه نماييد. واژه هايی همچون:
آب = آُو
آتش = تَش
اُستاد = اُسا
اصلاً = اَصّا
اگر = اَگَه
بابا = بُوآ
بالای سری = بالی سری
برای = بِرِی، بَرِی
برایشان = بَرَشون
بِشَوَم = بِشَم
پای = پُی
تاوُل = تُول
جای = جی
جوان = جَوون
چيزی = چی
خدای = خُدی
خواب = خُو
خوب = خُ
دَسْتَت = دَسْسُت
دو سه تايی اشان = دُسْ تاشون
روان = رُون
شام = شوم
شب = شو
صُبْح = صُبْ
كربلايی = كَلْ
كوچه ی = كوچی
كوله ای = كولَی
گاهی = گُی
گرسنه = گُشْنَه
مَشْ = مَشْهَدی
نگاه = نِگا
نَه پَس = نَپَه
عدم توفيق در پيداكردنِ معنی برخی واژهها
با همه ی كَنكاش و پرس و جوهايی كه از سالخوردگانِ اهلِ فن و ادب صورت گرفت باز موفق به دريافتِ معنیِ بعضی واژگان نشديم از جمله: اشكفزيو، دنگر، كبرگ، لمباس، مشتوننمیشَه
نحوه ی نگارشِ واژه ها
مشكلی كه در ثبتِ درست و صحيحِ واژه ها با آن روبرو هستيم همان مشكلِ كمبودِ علايمِ بسياری از اصوات و مصوتها در زبانِ فارسی است. بخوبی میدانيم كه زبانِ فارسی از اين كه مصوت هايش جزءِ حروفِ الفبايش نيست، چقدر در رنج است. حال برای اين كه بخواهيم با همين الفبای نارسا، واژه ها، تركيبات، اصطلاحات و زير و بَم، تُن و آهنگ و لحن، ميزانِ كشيدگی يا برعكس كوتاهیِ پاره ای از آنها را بر رویِ كاغذ ترسيم كنيم تا چه اندازه ناتوانيم. به ويژه آن كه بخواهيم به صورتِ شكسته و محاوره ایِ محلی هم درآوريم. كه در بسياری از موارد به بن بست میرسيم. ناگزير تا آنجايی كه مقدور است از الفبای فونتيك استفاده میكنيم. هرچند كه آن هم پاسخ گویِ همه ی الحان و اصوات نيست. برای نمونه واژه ی بابا كه در استهبان به گونه ای اَدا میكنند كه نوشتنِ آن دقيقاً همان نيست كه بر زبان جاری میشود: بُوآ bowہ يا واژه ی كَهره، كَئره، كَره به معنای بزغاله و كِهل، كِئل، كِل به معنای سنگچينِ بدونِ ملاتِ ديوارِ باغ كه ه يا ء آن تلفظ نمیشود ولی باز نمیتوانيم بدونِ ه يا ء بنويسيم.
چگونگیِ نوشتن معنی واژه ها
برای نوشتنِ معانیِ واژه ها روش های گوناگونی را آزموديم تا بلكه خواننده ی محترم كمتر دچار مشكل شود و آسانتر به مقصود برسد. ولی هر كدام از راهِ حل ها مزايا و معايبِ خود را داشت.
در نهايت سعی شده است تا تنها به همان معنی به كارگرفته شده در اشعار اكتفا شود. چه بسا كه معانی ديگری هم دارد. ولی ما كاربردِ آن را در همان شعر آورده ايم و از معانی ديگر پرهيز كرده ايم. در اين راستا علاوه بر كتابهای وزين و گرانقدری هم چون لغت نامه ی دهخدا، فرهنگِ معين، كتابِ كوچه و... سعی كردهايم كه از كتاب هايی كه پيرامون شهرهای اطرافِ استهبان نوشته اند بهره گيری كنيم. زيرا وجه مشتركاتِ زيادی داريم. بيش از همه كتابِ آقای جلالِ طوفان به نامِ شهرستانِ جهرم مددكارِ من بود. مگر نه اجدادِ بسياری از مردمِ استهبان از جهرم به اينجا كوچيده اند.

بهر صورت تلاش براين بوده است تا جايیكه میتوانيم در تلطيف و خوانشِ روانِ اشعار زمينه ای فراهم شود تا در خواندنِ آنها راحت تر پيش رويم. ناگفته نماند كه نوشتنِ واژه ها با گويشِ محلی بسيار مشكل است و خواندنِ آنها مشكلتر. پُرواضح است كه فرضاً درتداولِ روزانه بسيار گفته ايم گُی بی گُی "گاهی به گاهی". حال اگر بخواهيم دراشعارِ شمس گاهی به گاهی بنويسيم علاوه بر اين كه از وزن خارج میشود اجازه هم نداريم كه در اشعار شمس دست ببريم. بی شی، شما چه میخوانيد و برای كلمه ی بِنِشين به گويشِ محلی چه گونه مینويسيد كه راحت تر قابلِ خواندن باشد؟
كارواَن = كار + واوِ معرفه + اند = در آن كار هستند. برای نوشتنِ اين تركيب چگونه بايد نوشت كه خواننده عادی كاروان به معنای قافله نخواند؟
برای نوشتنِ شبی "شب + ی" با تلفظِ محلی نمیدانيم از چه حروفی استفاده كنيم. شويی. خواننده ای كه اين واژه را میبيند نمیداند شويی به معنای شوهری، يا از شُستن میآيد مثلِ لباسشويی.
صبح + ی = صبحی
با توجه به اين كه مردمِ استهبان ح صبح را پيش از ب میآورند صُحب. و يا آن قدر ح را از سرِ زبان تلفظ میكنند كه ناشنيده باقی میماند: صُب - صوب. حال بخواهيم صبحی را با گويشِ محلی بنويسيم چه بايد نوشت؟ - صُبحی؟ كه نه. - صُبی؟ كه نه. - صوبی؟ كه نه. پس چه بايد نوشت. - شايد sowbi
رعايتِ امانت
لازم به ذكر است كه گرچه اين دفتر در برگيرنده ی تمامِ اشعارِ شمس نيست ولی اين اطميان حاصل است كه هيچ گونه دخل و تصرفی در اشعار صورت نگرفته و عمده تلاش بر اين بوده است تا رعايتِ كاملِ امانت در اشعار لحاظ شود به ويژه آن كه با فرزندِ دانشور و گرانمايه ی شاعر، جنابِ آقای محمدباقرِ شمس كه با كمالِ اشتياق و با صبوریِ تمام، حوصله به خرج دادند تا لنگه به لنگه ی اشعارِ گردآمده را با دو دفترِ اصلی زنده ياد شمس مطابقت داده شود و هر جا نقصانی بود رفع گردد.
اميد كه توانسته باشيم به يكی از آرزوهای آن شاعرِ گرانمايه كه همانا چاپ و دراختيار قرارگرفتنِ آن اشعار در نزدِ دوستدارانِ شعرش و شعر دوستان و ادب پروران و عاشقانِ به فرهنگ مردم است جام هی عمل بپوشانيم.
علتِ پرهيز از بكارگيری واژه های باستانی
متأسفانه تعدادِ كمی از جوانان فكر میكنند شهرستانی بودن چيزی كمتر از فرضاً كسی كه در مركزِ استان يا تهران به سر میبرد، دارد؛ لذا در حرف زدن های روزمره ی خود واژه هايی به كار میبرند كه هيچ سنخيتی با فرهنگ و گويشِ ما ندارد. مثلاً بعضی ها واژه ی واسه كه در تداولِ تهرانی ها به جای واسطه، برای كاربُرد دارد، با همان گويشِ استهبانی اين واژه را هم بيان میكنند تا نوعی تفاخُر كنند. يا به تبعيت از مركز استان افعالِ صحيح و درستِ "كَردم، كَردی، كَرد" را به صورتِ "كِردم، كِردی، كِرد" ادا میكنند تا چيزی از شيرازی ها كم نداشته باشند. البته گُريزی از بيانِ اين نكته هم نيست كه برخی از پايتخت نشين ها و مركزِ استانی ها، از اين كه با فردی كه دارایِ گويشِ شهرستانی است روبرو میشوند، با نوعی نگاهِ تحقيرآميز او را به سُخره گرفته و خود را يك سر و گردن از او بالاتر میبينند. غافل از اين كه پدر يا پدر بزرگ، مادر يا مادربزرگِ خودشان، يكی چند دَهه پيش، از همين روستا و شهرستان، با هزار دليلِ درست و نادرست بدانجا كوچيده است. شما اگر به آمارِ بيست هزار نفری جمعيتِ تهران، قبلاز اين كه آغامحمدخانِ قاجار آنجا را مقرِ حكومتی خويش قرار دهد، دقت كنيد و با حال كه گويا تهرانِ بزرگ، بيش از چهارده ميليون نفر را در خود جای داده است، مقايسه كنيد به صدقِ عرايضِ بنده پی خواهيد بُرد. و يا شيراز پيش از كريمخانِ زند و اكنون را.
دخل و تصرفِ نويسندگان و گويندگان
اشعارِ شمس نه تنها سوادارانِ شهر كه بيشتر مردمِ عادی و كارگر و كوه كار و بیسواد میخواندند و چون از سوادِ خواندن بهره ای نداشتند، با علاقه مندی گوش فرامیدادند تا يادبگيرند و در حافظه بسپارند. در نتيجه بسياری از اشعار در سينه های متنِ مردم حك شده است. و اين جایِ بسی خوشحالی است كه با چنين استقبالِ بی نظيری روبرو گرديده، ولی همچون هر پديده ی اجتماعی ديگر دارای كش و قوس هايی بوده است كه يكی از آنها تحريفِ بعضی از واژه ها و يا چه بسا مصراع ها به هنگامِ بيانِ آنهاست. به همين خاطر نسخه بَدَل های گوناگونی موجود است.
از دخل و تصرف هايی كه در اثرِ گذشتِ زمان در اشعارِ شمس صورت گرفته است، میتوان به نمون هی زير اشاره كرد:
پَسِ پوی اُسا دو صد من تَپَنَه
پَسِ پوی اُسا دو سانتی تَپَنَه
به خوبی آشكار استكه واحدِ اندازه گيری در سالهای ده هی بيست، لااقل در استهبان، گَز، سه چارَك، نيم گَر، چارَك، وَقه و نيم وَقَه و... رواج داشته نَه متر و سانتیمتر و ميلیمتر. درست است كه زنده ياد شمس برای پررنگ كردنِ تصاويرش از صنعتِ اغراق هم بسيار استفاده كرده و فرضاً دو صد من را به كار گرفته و دو سانتی معقولتر به نظر میآيد، ولی خودِ شمس تا جايی كه میتوانسته است از استعمالِ كلماتِ بيگانه پرهيز داشته است.
اعمالِ سليقه ی نويسندگان در بازنويسیِ اشعارِ شمس
پُر واضح است كه كسی كه به سراغِ شمس و اشعارِ او میرود يقيناً تعلقِ خاطری به وی يا به فرهنگِ شهر و ديارش داشته است. به خصوص كه اگر با خواندن و نوشتنِ اشعارِ ايشان برای ديگران علافه مندی اش را به اثبات رسانده باشد. اما متأسفانه در بازنويسی، اشعار مصون از اشتباه و لغزش نبوده است.
فرضاً با همه ی علاقه ی وافری كه از جنابِ آقای سيدمحمدِكشفی نسبت به شمس سراغ داريم - در عينِ حالی كه ايشان استهبانی نيست و بيش از هر استهبانی به شمس و فرهنگ استهبان علاقه دارد - و به خوبی میدانيم كه بيش از دهها نسخه از اشعارِ شمس را با حوصله و دقتِ بسيار، دست نويس كرده و به دوستدارانِ فرهنگِ مردم و شمس تقديم نموده است - كاری كه هيچ استهبانی تاكنون نكرده است - اما متاسفانه در برخی موارد و در بعضی از واژه ها و جابه جايی مصراعها و مخمسها - كه صد البته نه به عمد، و از روی دلسوزی و بهتر شدنِ كيفيتِ كار - دخل و تصرفی صورت گرفته است. نمونه:
ما میگيم كشورِ ما ايرونه
كَفَیِ لوتْ، دَمِ كِرمونه
اَ نِسَهی روسيه، يخبندونه
ای زمين سُرسُرَكِ آفتابِ
كُرَه يكیش گِلَه، سه تاش آبِ
كه صورتِ صحيحِ آن چنين است:
ما میگيم كشورِ ما ايرونه
كَفَیِ لوتْ، دَمِ كِرمونه
اَ نِسَهی روسيه، يخبندونه
ای زمين سُرسُرَكِ آفتوهه
كُرَه يكیش گِلَه، سه تاش اُوهَه
به خوبی آشكار است كه در گويشِ مردمِ شرقِ فارس، های غيرِ ملفوظ به صورتِ فتحه اَدا میشود نه كسره. مثلِ خندَه، آمدَه، رفتَه، گفتَه و... ولی آقای كشفی در مخمسِ بالا به جای آفتوهَه و اُوهَه واژه های آفتابِ و آبِ گذاشتهاند كه علاوه بر اين كه مردمِ استهبان - به ويژه در ۸۰ - ۷۰ سال پيش - اين گونه تلفظ نمی كرده اند، اين كسره به جای اَست آمده است. يعنی آفتاب اَست و آب اَست
موردِ ديگر:
جاجیِ گولو گولو بودی؟ هابله
بَتَر از اِسْقِلِ جود بودی؟ هابله
كاملاً آشكار است كه فعلِ بود ی در مصراعِ دوم اضافی است.
بارِ بُهتی میزنن تو پيشونيش
زنو نون میخواد و خان و بگ سر و تنش
كه در اصل:
بارِ بُهتی میزنن توهه ی شونه ش
زنو نون ماخوات و خان و بگ سرونه ش
بُوآ رفتی، بُوآ قربونُت بِشَم
قربونِ كُپُری و مُرغدونُت بِشَم
در اين جا هم آقای كشفی كُپُری را به جایِ كُپو و مُهردان به جایِ مرغدان تصور كرده اند.[۲]
بادرود و سپاس:
محمدرضا آل ابراهيم
استهبان، ۸۴/۷/۱۴
از شمس استهبانی بیشتر بخوانید: http://www.rabe.ir/Forum/Post/421

ارسال نظر

کد امنیتی رفرش

نظرات ارسال شده

گردهم آئی هفتگی

شاعران انجمن

درباره ما

سلام به سایت ادبی شهید رابع استهبان خوش آمدید. محتوای این سایت و انجمن ادبی آن سروده ها و مطلب های ادبی ارسال شده جمعی از فرهیختگان و شاعران گرامی است؛ شماهم به این جمع بپیوندید و مطلب هاو نظرهای ارزشمند خود را برای دیگران وبرای بهینه سازی سایت ارسال کنید. استفاده از اشعار با درج لینک و نام شاعر آزاد است. امام صادق(ع) فرمودند : ما قالَ فینا قائِلُ بَیْتَ شِعْرٍ حَتّی یُؤَ یِّـدَ بِرُوحِ الْقُدُسِ : هیچ شاعر ی در حق ما شعر نگفت مگر اینکه با روح قدسی تایید و یاری شد: وسایل الشیعه ، ج 1 ص 467) مقام‌ معظم رهبري، حضرت آيت‌الله العظمي امام خامنه‌ای فرمودند : «شعر، ثروتی ملی، عظیم و پر ثمر برای کشور است» و «باید با ایجاد این ثروت بزرگ روز به روز آن را افزایش داد و برای نیازهای کشور از آن استفاده ی بهتر و برتر کرد». کاروان شعر در کشور با سرعت، دقت و جهت گیری درست به پیش می رود ؛ با استمرار این حرکت، کشورِ عزیزِ ایران باردیگر هدیه ای ارزشمند به تمدن و فرهنگ جهانی و خصوصاً این منطقه، اهدا خواهد کرد. شعر علاوه بر اینکه ظرفی برای بیان احساس شاعرانه است باید در خدمت ارزشها باشد و شاعر در عمل به وظیفه و مسئولیت خود، این نعمت بزرگ الهی را در خدمت به دین، اخلاق، انقلاب و معرفت افزایی قرار دهد. شعر می تواند به "معرفت دینی و اخلاق مردم" و "حرکت انقلابی ملت" خدمت کند و این کار حتی با یک یا دو بیت شعر انقلابی،‌اخلاقی و معرفتی در یک غزل محقق می شود و تأثیر می گذارد. قالب شعر نمی تواند نسبت به مسائل موجود کشور بی تفاوت باشد یا از آن صرف نظر کند. + خاندان شهید رابع اصطهباناتی : پدر وی «ملاعبدالمحسن» فرزند مرحوم «ملاباقر» فرزند «ملا سراج الدین» بود و پدر و جد پدری اش در جرگه افرادی بودند که در زمان حمله افغانها به اصطهبان، کشته شدند.[۱] تحصیل : وی در ۱۲ سالگی با راهنمایی دایی‌اش به شیراز رفت و هشت سال در مدرسه منصوریه درس خواند. در سال ۱۲۴۶ به تهران رفت و شاگرد استادانی مانند آقا علی حکیم (مدرس)، محمدرضا حکیم قمشه‌ای، میرزا ابوالحسن جلوه، ملاعلی کنی، سید مهدی قزوینی نجفی و مولی محمدتقی هروی بود. در سال ۱۲۵۸ دوباره به شیراز رفت. به علت درگیری با قوام الملک (حاکم وقت فارس) به سامرا تبعید شد و در درس میرزای شیرازی شرکت کرد و از او اجازه اجتهاد گرفت. پس از فوت میرزای شیرازی به نجف رفت و حوزه فلسفی آنجا را پایه‌گذاری کرد. او علوم مختلف از جمله فقه و احکام را با زبان شعر بیان می‌کرد و رساله احکام دین او مشتمل بر هزار بیت شعر بود. در ریاضی و شاخه‌های آن دستی داشت و مقالات مختلفی در این زمینه از او مانده است. در پزشکی بیشتر به پیشگیری و رعایت بهداشت و نظافت محیط توجه داشت و می‌گفت: «من رسماً طبیب نیستم، ولی هزاران تن را به طریق بهداشت معالجه قطعی کرده‌ام.»[۲] علامه امینی او را به جهت آنچه «نبوغ علمی» خوانده «شکافنده هسته علم و پیشتاز میدان دانش» معرفی کرده‌است.[۳] زندگی‌نامه : آیت الله اصطهباناتی در سال ۱۲۵۸ ش با دختر سید محمد حسن لاریجانی ازدواج کرد. همسرش در سال ۱۲۷۹ درگذشت. وی فرزندی به نام شیخ محمد تقی روانشاد ملقب به فیلسوف روانشاد دارد که از مجموع افکار و اندیشه‌های پدرش بخشی به همت وی با عنوان «شمه‌ای از آثار شهید رابع» تهیه و منتشر شده است. سرانجام وی در دفاع از مشروطه و رهبری قیام مردم شیراز در سال ۱۳۲۶ برابر با ۱۷ اسفند ۱۲۸۶ شهید شد و در باغ غزل حافظیه به خاک سپرده شد. آثار : احکام الدین[۴] رساله حدوث عالم[۵] مجمع المسائل[۶] رساله شمس التصاریف رساله جوابیه شاگردان : محمدجعفر آل کاشف‌الغطاء، محمدحسین غروی اصفهانی، محمدحسین کاشف‌الغطاء، هبةالدین شهرستانی، میرزا عبدالحسین ذوالریاستین، سید محمدحسن نجفی قوچانی (آقا نجفی قوچانی)، علی‌اکبر حکمی یزدی قمی، غلامرضا یزدی، سید ابراهیم حسینی اصطهباناتی (میرزا آقای شیرازی)، زین‌العابدین اسدالله مهربانی سرابی، آقا نجفی قوچانی، غلامرضا فقیه خراسانی. ----------------------------------------- پانویس : شهید رابع، آیت‌الله محمدباقر اصطهباناتی عالم مشروعه خواه، نویسنده : محمد جواد اسلامی، با تلخیص، ص۲۵–۲۷. شهید رابع، ص ۴۰ و ۴۱. شهیدان راه فضیلت، ص ۵۱۲. رساله‌ای منظوم در احکام و فرایض که هزار بیت است. در موضوع جهان هستی، حکمت و فلسفه. رساله عملیه و دربردارنده فتواهای او. منابع شبکه اطلاع‌رسانی اجتهاد جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم. گلشن ابرار. ج۷، نشر معروف، قم: ۱۳۷۸.

نظرسنجی

این سایت از دیدگاه شما...؟