ما را دنبال کنید

جستجوگر

ورودی انجمن ادبی

عضویتِ سایت و انجمن

آلبومهای نماهنگها

آپلودها

موضوعات

آمارگیر

  • :: آمار مطالب
  • کل مطالب : 394
  • کل نظرات : 363
  • :: آمار کاربران
  • افراد آنلاين : 2
  • تعداد اعضا : 444
  • :: آمار بازديد
  • بازديد امروز : 621
  • بازديد ديروز : 400
  • بازديد کننده امروز : 165
  • بازديد کننده ديروز : 134
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل ديروز: 0
  • بازديد هفته : 3,273
  • بازديد ماه : 8,995
  • بازديد سال : 96,459
  • بازديد کلي : 1,460,139
  • :: اطلاعات شما
  • آي پي : 18.224.58.24
  • مرورگر : Safari 5.1
  • سيستم عامل :

کدهای اختصاصی

گرد هم آئی هفتگی


ارسال کننده علی اکبر شجعان

سلام

اشعار رسیده به شب شعر عاشورا سال ۱۳۹۷ استهبان

👇👇👇

خورشید گرفته جلوه ایی از رویش
افتاده به دست بادها گیسویش
غلطیده به خاک یوسفی زیبا رو
پیچانده شمیم گُل به صحرا بویش
وقتی که کنار علقمه پیدا شد
مشک و علم و دو دسته گل بازویش
خشکیده لبش ز تشنگی مثل کویر
تیری بنشانده اند بر بازویش
انگاه به علقمه صدا زد ، پسرم
ان کس که گرفته دست بر پهلویش
زینب که به دوش،کوهی از غم دارد
یک باره سپید میشود گیسویش

طیبه محمد خانی

-------------------------------

دلم به وسعت چهارده قرن پیر شده است

دست به کلمه میشوم

(به نام نامی) حیدر

سر به سجده می گذارم


آخر چه سرّی ست

در نوشتن نامت

که

سطرها را معطّر کرده است

به پابوس تو می آیم

با سر

به حکم شاه و گدا

آب

تنها

تماشاگر دشت خون بود
و

گریه های مشک

تقدير
لبان خشکیده ی
امام مشکل گشا

ذکر مدام
لبهای باب الحوائج بود

بریده باد

دودستی که

در روز واقعه
بردارد از برادر،دست

به پابوس تو می آیم

در این چکاچک شمشیرها


پروانه ها
سوختن را خوب بلدند

وقتی

آفتاب بر زمین
عمود بياستد

سرانگشتانم

فریاد می زنند
آفتاب رویت را
نامت را
حسین
حسین

دست به بند می دهم

گر تو اسیر می بري

...
آرزو نقيبي نژاد

-------------------------




وقتی شراب اول در خم فروختند
شب را به جای نور به مردم فروختند
یعنی بهشت را به دو گندم فروختند
وقتی حسین را شب هفتم فروختند
تکلیف شام تار غریبانه روشن است
----------------------
دستان گاهواری ات را تکان مده
هی روی نیزه طفل خودت را نشان مده
بار امانت است، به هفت آسمان مده
بانو دگر بهانه به دست کمان مده
اینجا هنوز در قرق چشم دشمن است
---------------
وقتی مسیر چشم تو دست کمان گرفت
از چشم مشک خون جگر بی گمان گرفت
انگار قلب سرخ زمین و زمان گرفت
((خورشید شعله ای است که در آسمان گرفت
زاین آتش نهفته که در سینه من است))
-------------
بعد از غروب چشم تو ای ماه آشکار
آتش زدند خیمه تنها ترین بهار
ای بانوان ملتهب مانده در غبار
فرمان رسیده است علیکن بالفرار
صحرا اگرچه شعله آتش به دامن است
-------------
ما را به جرم حب علی انگ میزنند
پیشانی بلند تو را سنگ میزنند
دف میزنند و سنگ هماهنگ میزنند
ماه تمام قافله را چنگ میزنند
((دل را ز بی خودی سر از خود رمیدن است))
---------------
بر دوش میکشم غم هجده بهار را
هفتاد و دو ستاره دنباله دار را
فریاد می کشم غم ایل و تبار را
یک کاروان ستاره شب زنده دار
((بانگ جرس ز شوق به منزل رسیدن است))
------------------
یک روز اگرچه دیر ولی می‌رسد ز راه
از کعبه با صدای جلی می‌رسد ز راه
این وعده خداست بلی می‌رسد ز راه
یک روز ذوالفقار علی می‌رسد ز راه
((جان را هوای از قفس تن پریدن است))

محمد حسین فرهادی
داراب


-------------------------

من حسینم آنکه بی باکانه دل از سر برید
دل ز دل، دنیا ز دل، با سر، سر خنجر برید
دل ز اکبر دل ز اصغر دل از آن دختر برید
از برادر دل، دل از پیمانه ی خواهر برید
در سرم اصلاح دین اصلاح انسان بوده است

یا اگر شش ماهه ام سردار لشکر گشته است
ماه میدان اربا اربا اختر اختر گشته است
چشم ساقی، قایقی در خون شناور گشته است
خواهرم در کربلا بی عون و جعفر گشته است
جمله اسماعیل من در عید قربان بوده است

امر بر معروف کردم گر برای امتم
نهی از منکر اگر شد پایه ساز نهضتم
یا اگر محدود شد در تیر باران فرصتم
در نماز اول وقتم نشد کم، همتم
این اساس دین و تکلیف مسلمان بوده است

من اگر پیر و مرادم را پیمبر ساختم
مرشدم را چرخش چشمان حیدر ساختم
پای خود را پیرو پای برادر ساختم
باورم را هر چه دل می خواست مادر ساختم
پیروی از ذات حق دستور قرآن بوده است

عهد بستن عالی و پیمان شکستن خوب نیست
کوفیان را حرمت مهمان شکستن خوب نیست
این چنین آئینه قرآن شکستن خوب نیست
بلکه اصلا، حرمت انسان شکستن خوب نیست
این همه بدعت گزاری کار آنان بوده است

دیگ دنیا جوش آمد خام آخر خام ماند
عاقبت پیمان شکن در این جهان ناکام ماند
مهر شیطان پای کاغذپاره بر جام ماند
نام شیطان از ازل تا این زمان بدنام ماند
هر بدی بیند بشر از کار شیطان بوده است

می رسد روزی کسی بر داد این بیداد ها
شور شیرین ماند و اندیشه ی فرهاد ها
تور طوفان بر کند بنیان این بنیادها
تا که ننشیند به دلها خار این رخدادها
وعده ها قطعی ست چون از سوی سبحان بوده است

احمد خوانسالار داراب

-----------------------------


عباس بچرخان و بچرخان سپرت را
با مشک پر از آب بیاور خبرت را

پایان بده این حادثه را ماه منیرم
زخمی نکند خار و خسان بال و پرت را

در گوشه ی این خیمه👇
دلم در تب و تاب است
عباس... مواظب... نکند باز سرت را

دیدم همه تن در تو ; یدالله عرب را
اوصاف و غرور پدرم را پدرت را

ای روح علی در تو تجلی شده باعشق
شمشیر بگردان و ببین دور و برت را

شمشیر بگردان و ببین حضرت سقا
پژمرده عطش باغچه ی شعله ورت را

از خیمه برون آمده یک خواهر بی تاب
تنها نگذاری به خدا همسفرت را

عباس... علمدار غیورم ...یل میدان
خون کرده سه شعبه دم آخر جگرت را

افتاد زدستت علم و مشک پر از آه
برخیز نبینم یل من چشم ترت را

باران شد و بارید به سر نیزه و شمشیر
خم شد کمرم تا که ...خدایا...کمرت را

گل کرد تمام بدنت در دل این دشت
بر سینه گرفته است کسی زخم سرت را

اعظم زارع
فارس نی ریز

---------------------------------


آب را روی آب ها می ریخت شرم می کرد داشت می لرزید
عکس مهتاب تا کرانه ی شط نرم نرمک در آب می رقصید
نیمه ی ماه تا کمر در آب روی امواج ، نقره می پاشید
ماهِ تنهایِ آسمان انگار بر سپیدایِ صبح می
خندید
________________

مشک را با اراده بالا برد با نگاهی که غرق حسرت
بود
گفت نه‌ نه، آب را نمی نوشم آخر او مرد استقامت
بود
کم کمک ماه پشت نخل آمد صحنه آماده ی جنایت
بود
آخر خط رسیده بود عباس آرزویش فقط شهادت
بود
_________________

یادش افتاد مادرش می گفت تو جگر گوشه ی منی
اما
او حسین است و مادرش زهرا ، یاورش باش روز عاشورا
نگذار او که تشنه جان بدهد حَیَّکَ الله ، ایّها
السّقّا
تو نباشی نباش چیزی نیست ، خون تو هم فدای خون خدا
__________________

مشک با اشک های شط آمیخت جگرش پاره شد گریست گریست
دستش افتاد و شد قلم و نوشت آی عباس نمره ات شد بیست
بیرق آرام از نفس افتاد هان که برگیرد این عَلَم آن کیست؟
پس جوابی شنید و شد آرام منم آن کس و نام من حججیست
__________________

محمد جواد نصیرزاده _ نی‌ریز


------------------------------------


با عمو گفته دلم حسرت میدان دارم
گفتم از سوی پدر نامه و فرمان دارم

نامه را دادم و گفتم دل من را دریاب
تا به میدان نروم حال پریشان دارم

مرگ را دیده ام از شهد و عسل شیرینتر
جان به قربان تو تا در بدنم جان دارم

اذن رفتن که گرفتم دلم آرام گرفت
آه فهمید عمو طاقت طوفان دارم

هر که می تاخت بر آیینه به شمشیر زدم
بر سر و سینه ام از زخم گلستان دارم

لشکر خصم به من چیره شد و داد زدم
گفتم ای ماه بیا... زخم فراوان دارم

اسب ها بر تن من تاخته اند اما باز
روی زانوی تو امید به درمان دارم

اشک در چشم به من خیره شد و زانو زد
گفت سوی پدرت می روی ایمان دارم

خنده مهمان شده بر این دل غمدیده ی من
دست در دست عمو میل به پایان دارم

محبوبه راه پیما

-------------------------


تقدیم به عبدالله بن حسن

تمام هستی ام عمه! زمان دل بریدن شد
رها کن دستهایم را که دیگر وقت رفتن شد

عمو بین هجوم دشمنان سرباز میخواهد
رهایم کن که دیگر نوبت جانبازی من شد

زره اندازه ی من نیست این پیراهنم کافیست
ببین عمه مسیر رفتنم تا ماه روشن شد

رهایم کن که طاقت داده ام از دست و دلتنگم
که آتش زد به جانم آنکه با آیینه دشمن شد

عمو را بی سپر تنها میان دشمنان دیدم
عمو را دیدم و سهمم به سمت او پریدن شد

همه شمشیرهای تیز از من میگذشت ای کاش!
در آغوش عمو آتش برایم مثل گلشن شد

صدا کردم عموجانم... جدا شد دستها از تن
رها شد دستم و روحم رها از خانه ی تن شد

سه شعبه بر گلو اما پریشان عمو هستم
بیا مادر بیا بابا که دیگر وقت شیون شد

محبوبه راه پیما

------------------------------



درشب تفکیک زمین هر دوجهان
دوئل میکنند
شمارش معکوس خون تنیده ی،جهان را
به تصویر می کشد
سینه
در نفس
ْقفل میشود
زمانه خورشيد را
در  لبان  کربلا  فریاد میزند
صدایی که حنجره ی خاک را
میلرزاند
 تیري سه شعبه شد
تا 
جاذبه
حائل  شود بر بغض کودک شش ماهه
باید
عمری کویرِآسمان، رد خون غنچه را
بو بکشد
اینجا
خیمه و علم ها حکایتی
در سر دارند
اشعار محتشم اندوه را
به جان ، جان می اندازد
كمي بيشتر نمانده
تا
شب بر صبحی که هفتادو دوتن نیامدند
 آه شود
تا
کوچه بر سر بزند و مرثیه ها گریه شوند
شعر به خود میلرزد
اشک هایش را پاک میکندو
بزم عِطر میثاق را
 بانی ميشود

فاطمه پیروی

----------------------------

بر پاست جشن مختصری روی نیزه ها
هفتاد و چند شمع_سری روی نیزه ها

حاشا! کدام شب به خودش دیده این چنین؛
خورشید های شعله وری روی نیزه ها...

این آیه آیه جذبه ی داوودی از کجاست
با حلق هر پیامبری روی نیزه ها؟!

ای قائلان به ختم رسل چشم وا کنید!
این‌است دین تازه تری روی نیزه ها...


این سر، شکسته است ولی سرشکسته‌نیست...
قرآن بخوان‌که راه گلوی تو بسته نیست...

"اقرا باسم ربک" بانگ حجاز را
با واژه های سرخ بگو اعتراض را

بر باد رفته پیرهنت در میان دشت...
جمع مکسری ست تنت در میان دشت...

ای سر! ببین! صدات پرآوازه مانده است
بعد از هزار سال غمت تازه مانده است

سعید رستگارمند

--------------------------


دست قلم به یاد تو ذهنش رهاتر است
دنبال کشف لطف و کرامات دیگر است

مابین واژه های خدا و بشر،علی
نهج البلاغه ایست که دریای گوهر است

طولی نمی کشد که ببندند با نفاق
دستی که درغدیر به دست پیمبر است

من کنت و گفت و کار رسالت تمام کرد
چشمم برای مردم عصرعلی تر است

بی شک که حرف های علی ، حق مطلق است
ازلقمه ای حرام همه کوششان کراست

بعد از سقیفه غربت تاریخ جان گرفت
دنیای مرد بی کسی درغم شناوراست

بر سرگذاشت، فتنه کلاه نفاق را...
دستان جهل وکینه پرازخون حیدر است

تشتی که ازتمام وجود حسن پراست
بی شک که ازخیانت هر سکه ی زراست

آغازکربلای پر از خون سقیفه بود
جنگیدنی که ارث حسین از پیمبر است

تکلیف ماجرای شب تیره روشن است
وقتی که منتقم برسد روز محشراست

هاشم کریم پور
----------------------------




همینکه محرم فرامی رسد

به دلها غمی آشنا می رسد

زمین درپناه زمان میرود

به غم خانه ی نینوا می رسد

فضا میشود عرضه ی اشک و آه

به خوبان عالم جفا می رسد

به پای ادب میروم روضه ای

دل زخمی ام را دوا می رسد

ازین رهگذر شبنم گریه ای

به چشم من بینوا می رسد

یکی محتشم میشود با قلم

که شعرش به دست خدامی رسد

به همراه یک کاروان عاشقی

مسیرش به کرب و بلا می رسد

قلم میدواند به سیلاب اشک

به آغاز یک ماجرا می رسد

مصیبات شاهی رقم میزند

که شانش به آل عبا می رسد

به پیمان خود چون وفا می کند

به یک امت بی وفا می رسد

همان آفتابی که با مقدمش

به بال ملک هم شفا می رسد

به جرمی که نور دل حیدر است

برایش هزاران بلا می رسد

مسیرش شده مرکب فتنه ها

قدر می‌گریزد قضا می رسد

به تکمیل حج بهر قربانی اش

به کرب و بلای منا می رسد

چه بی حرمتی ها در این خاک غم

به گل های باغ ولا می رسد

به آیینه های خدا سنگ کین

ستم های بس ناروا می رسد

نه رحمی به دل مانده از کوفیان

نه این ظلم را انتها می رسد

قلم میشود دست سقای دین

مصیبت به یک ابتدا می رسد

برای تن چاک چاک حسین

به جای کفن بوریا می رسد

غروب است و زینب که با سیل اشک

به سرهای از تن جدا می رسد



----------------------------

شمر

کربلا رفتن اصلا مهم نیست شمر هم کربلا بوده مردم
کربلا مرکز ماجراهاست شمر در ماجرا بوده مردم
شمر آن کهنه سرباز جنگی شمر آن خسته جانباز جنگی
لحظه ای سر نیاسوده بر خاک، اهل رزم و بلا بوده مردم
شمر رنج تعبد کشیده پاسی از شب تهجد کشیده
زخم صفین با خود کشیده با علی آشنا بوده مردم
هر که تسلیم امر امام است اهل تردید و چون و چرا نیست
شمر از آخر جنگ صفین اهل چون و چرا بوده مردم
شمر کفتاری از نسل گرگ است ، شمر یک اشتباه بزرگ است
لقمه ی ناروا بوده آری نطفه ی ناروا بوده مردم
خواهری از بلندای آن تل، دیده که شمر آمد به مقتل
دیده که خنجرش را در آورد، تیغ او بر قفا‌ بوده مردم
دیده سر ، بارها ضربه خورده ، ضربه ها را یکایک شمرده
خواهرش پای هر ضربه مرده ، دیده آن سر جدا بوده مردم
زخم از آن پیکر چاک می ریخت، رد خونش‌روی خاک می ریخت
دخترش کاش می شد نبیند، رد خون تا کجا بوده مردم
خیمه ها را به آتش کشیدند، اسب ها روی تن ها دویدند
قهقه شمر پیچیده در دشت ، سر روی نیزه ها بوده مردم
شمر مامور ابن زیاد است، مثل او دور و برها زیاد است
شمر از کوفه تا شام رفته، پای تشت طلا بوده مردم

کوفه و کوچه های پر از شمر... تو کجا ایستادی دل من
شمر اهل همین دورو برها، اهل شهر ریا بوده مردم
مبتلای چه هستی دل من مبتلای که هستی دل من
این جهان مرکز ابتلاهاست شمر هم مبتلا بوده مردم
هر که خطش جدا از امام است هر کسی دور کار حرام است
باید این را بداند که روزی شمر خطش خطا بوده مردم
شمر شاید در اهواز باشد پشت دروازه شیراز باشد
شمر شاید همینجا...نپرسید بین ماها چرا بوده مردم
کربلا رفتن اصلا مهم نیست کربلایی شدن اصل کار است
کربلا خط خون حسین است خط خون تا خدا هست مردم


ایوب پرندآور

---------------------------


مثل تو جهان اسوه ی اخلاص ندارد
چون تیغ کجت حضرت حق داس ندارد

در اوج مصیبت دل ما امن ترین جاست
وقتیکه پناهی بجز عباس ندارد

مولای جهان بر در گلزار شهادت
جز دست شما شاخه گل یاس ندارد

ولله که در سینه اش از دل خبری نیست
آنکس که به شش گوشه اش احساس ندارد

قربان تو که شاعر این ساده ترین شعر
جز بر رقم نام تو وسواس ندارد

محمدعلی داوطلب



گرفته گوش صحرا را طنینی از رجزهایت
چه غوغایی به پا کرده صدای دست تنهایت

دم رفتن تو را دیدم ، سر از پا هیچ نشناسی
میان خاک و خون اکنون که بشناسد سر از پایت؟!

وجودت پیش چشمانم همیشه پشت گرمی بود
ولی کاش این دم آخر نمیکردم تماشایت

به چشم شرم میدیدم به دندان مشک میگیری
خجالت داده ای ما را برادر با تقلایت

فرات این رود سرگردان به دنبال تو میگردد
نهاده بر لبش حسرت ، وجود همچو دریایت

تو راز العطش بودی که بعد از مشک صدپاره
ترک خورده ست صحرا با هزاران لب به افشایت

محمدعلی داوطلب


ارسال نظر

کد امنیتی رفرش

نظرات ارسال شده

گردهم آئی هفتگی

شاعران انجمن

درباره ما

سلام به سایت ادبی شهید رابع استهبان خوش آمدید. محتوای این سایت و انجمن ادبی آن سروده ها و مطلب های ادبی ارسال شده جمعی از فرهیختگان و شاعران گرامی است؛ شماهم به این جمع بپیوندید و مطلب هاو نظرهای ارزشمند خود را برای دیگران وبرای بهینه سازی سایت ارسال کنید. استفاده از اشعار با درج لینک و نام شاعر آزاد است. امام صادق(ع) فرمودند : ما قالَ فینا قائِلُ بَیْتَ شِعْرٍ حَتّی یُؤَ یِّـدَ بِرُوحِ الْقُدُسِ : هیچ شاعر ی در حق ما شعر نگفت مگر اینکه با روح قدسی تایید و یاری شد: وسایل الشیعه ، ج 1 ص 467) مقام‌ معظم رهبري، حضرت آيت‌الله العظمي امام خامنه‌ای فرمودند : «شعر، ثروتی ملی، عظیم و پر ثمر برای کشور است» و «باید با ایجاد این ثروت بزرگ روز به روز آن را افزایش داد و برای نیازهای کشور از آن استفاده ی بهتر و برتر کرد». کاروان شعر در کشور با سرعت، دقت و جهت گیری درست به پیش می رود ؛ با استمرار این حرکت، کشورِ عزیزِ ایران باردیگر هدیه ای ارزشمند به تمدن و فرهنگ جهانی و خصوصاً این منطقه، اهدا خواهد کرد. شعر علاوه بر اینکه ظرفی برای بیان احساس شاعرانه است باید در خدمت ارزشها باشد و شاعر در عمل به وظیفه و مسئولیت خود، این نعمت بزرگ الهی را در خدمت به دین، اخلاق، انقلاب و معرفت افزایی قرار دهد. شعر می تواند به "معرفت دینی و اخلاق مردم" و "حرکت انقلابی ملت" خدمت کند و این کار حتی با یک یا دو بیت شعر انقلابی،‌اخلاقی و معرفتی در یک غزل محقق می شود و تأثیر می گذارد. قالب شعر نمی تواند نسبت به مسائل موجود کشور بی تفاوت باشد یا از آن صرف نظر کند. + خاندان شهید رابع اصطهباناتی : پدر وی «ملاعبدالمحسن» فرزند مرحوم «ملاباقر» فرزند «ملا سراج الدین» بود و پدر و جد پدری اش در جرگه افرادی بودند که در زمان حمله افغانها به اصطهبان، کشته شدند.[۱] تحصیل : وی در ۱۲ سالگی با راهنمایی دایی‌اش به شیراز رفت و هشت سال در مدرسه منصوریه درس خواند. در سال ۱۲۴۶ به تهران رفت و شاگرد استادانی مانند آقا علی حکیم (مدرس)، محمدرضا حکیم قمشه‌ای، میرزا ابوالحسن جلوه، ملاعلی کنی، سید مهدی قزوینی نجفی و مولی محمدتقی هروی بود. در سال ۱۲۵۸ دوباره به شیراز رفت. به علت درگیری با قوام الملک (حاکم وقت فارس) به سامرا تبعید شد و در درس میرزای شیرازی شرکت کرد و از او اجازه اجتهاد گرفت. پس از فوت میرزای شیرازی به نجف رفت و حوزه فلسفی آنجا را پایه‌گذاری کرد. او علوم مختلف از جمله فقه و احکام را با زبان شعر بیان می‌کرد و رساله احکام دین او مشتمل بر هزار بیت شعر بود. در ریاضی و شاخه‌های آن دستی داشت و مقالات مختلفی در این زمینه از او مانده است. در پزشکی بیشتر به پیشگیری و رعایت بهداشت و نظافت محیط توجه داشت و می‌گفت: «من رسماً طبیب نیستم، ولی هزاران تن را به طریق بهداشت معالجه قطعی کرده‌ام.»[۲] علامه امینی او را به جهت آنچه «نبوغ علمی» خوانده «شکافنده هسته علم و پیشتاز میدان دانش» معرفی کرده‌است.[۳] زندگی‌نامه : آیت الله اصطهباناتی در سال ۱۲۵۸ ش با دختر سید محمد حسن لاریجانی ازدواج کرد. همسرش در سال ۱۲۷۹ درگذشت. وی فرزندی به نام شیخ محمد تقی روانشاد ملقب به فیلسوف روانشاد دارد که از مجموع افکار و اندیشه‌های پدرش بخشی به همت وی با عنوان «شمه‌ای از آثار شهید رابع» تهیه و منتشر شده است. سرانجام وی در دفاع از مشروطه و رهبری قیام مردم شیراز در سال ۱۳۲۶ برابر با ۱۷ اسفند ۱۲۸۶ شهید شد و در باغ غزل حافظیه به خاک سپرده شد. آثار : احکام الدین[۴] رساله حدوث عالم[۵] مجمع المسائل[۶] رساله شمس التصاریف رساله جوابیه شاگردان : محمدجعفر آل کاشف‌الغطاء، محمدحسین غروی اصفهانی، محمدحسین کاشف‌الغطاء، هبةالدین شهرستانی، میرزا عبدالحسین ذوالریاستین، سید محمدحسن نجفی قوچانی (آقا نجفی قوچانی)، علی‌اکبر حکمی یزدی قمی، غلامرضا یزدی، سید ابراهیم حسینی اصطهباناتی (میرزا آقای شیرازی)، زین‌العابدین اسدالله مهربانی سرابی، آقا نجفی قوچانی، غلامرضا فقیه خراسانی. ----------------------------------------- پانویس : شهید رابع، آیت‌الله محمدباقر اصطهباناتی عالم مشروعه خواه، نویسنده : محمد جواد اسلامی، با تلخیص، ص۲۵–۲۷. شهید رابع، ص ۴۰ و ۴۱. شهیدان راه فضیلت، ص ۵۱۲. رساله‌ای منظوم در احکام و فرایض که هزار بیت است. در موضوع جهان هستی، حکمت و فلسفه. رساله عملیه و دربردارنده فتواهای او. منابع شبکه اطلاع‌رسانی اجتهاد جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم. گلشن ابرار. ج۷، نشر معروف، قم: ۱۳۷۸.

نظرسنجی

این سایت از دیدگاه شما...؟