گرد هم آئی هفتگی
بامدیریت انجمن شعرواَدب شهيد رابع استهبان
وبه مناسبت هفته قرآني، با محوريت مسجد وتربيت قرآني
وبا حضور شاعران مطرح کشوري و استاني در سالن شمس اداره فرهنگ و
ارشاد اسلامي برگزار شد.
در اين مراسم که هم زمان با بزرگداشت سعدی شیرازی شاعربزرگ ايرانی بود، شاعراني چون عليرضا قزوه، زکريا اخلاقي، سيدحميدرضا برقعي، ايوب پرندآو، پروانه نجاتي و جمعي از شاعران استاني وشهرستان به شعر خواني پرداختند.
اين برنامه با هدایت انجمن ادبی شهيد رابع وبه همت دبيرخانه قرآني شهرستان قرآني استهبان، فرمانداري استهبان، اداره فرهنگ وارشاد اسلامي استهبان برگزار گردید که مورد استقبال هنر دوستان و ادب پروران قرار گرفت.استفاده بسیار زیاد و شایسته از آیات و روایات قرآنی و مفاهیم آن از ویژگی های آثار سعدی شیرین سخن است. در ادب فارسی کمتر شاعری را می توان پیدا کرد که در اشعارش به اندازه سعدی از قرآن و روایات تاثیر گرفته باشد. شیخ اجل از همان ابتدای بوستان و گلستان و غزلیات ، تسلط بی نظیر خود را به کلام الله و احادیث نشان می دهد.
در واقع الگوی اصلی سعدی در آثارش قرآن است و بهره گیری از تلمیح های ادبی و اشاره های مستقیم و غیر مستقیم به آیات و مفاهیم قرآنی از ویژگی های سخن سعدی است و توجه وی به آیات قرآن، بهره گیری از نوعی حکمت شرعی و نبوی است.
سعدی:در مقدمه گلستان مفاهیم حمد و ستایش، تقرب، پروردگار و عجر انسان ذکر میشود و در پایان آیه ۱۳ سوره مبارکه سبا میآید: « اعْمَلُوا آلَ دَاوُدَ شُکراً وَقَلِیلٌ مِنْ عِبَادِی الشَّکورُ».
سعدی در دیباچۀ گلستان میگوید: «طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت» که طاعتش موجب قربت است به آیه شریفه 13 از سوره حجرات اشاره دارد: « إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ؛ گرامی ترین شما در نزد خدا پرهیزگارترین شماست». و به شکر اندرش مزید نعمت: اشاره به این آیه است: « وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزیدَنَّکُمْ؛ اگر سپاس بگزارید بر نعمت شما می افزایم».(ابراهیم/7)
چو کنعان را طبیعت بی هنر بود
پیمبر زادگی قدرش نیفزود
هنر بنمای اگر داری نه گوهر
گل از خار است و ابراهیم از آزر
این ابیات نیز، به آیات 47ـ 46 از سوره هود اشاره دارد که در آن ماجرای کنعان، فرزند کافر حضرت نوح(ع) مطرح شده است.
اول دفتر به نام ایزد دانا
صانع پروردگار حی توانا
از درخشندگی و بنده نوازی
مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا
از همگان بی نیاز و بر همگان مشفق
از همه عالم نهان و بر همه پیدا
که اشاره دارد به آیات زیادی از جمله « صُنْعَ اللَّهِ الَّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیْءٍ…؛ قدرت الهی را [بنگرید] که هر چه را محکم و استوار پدید آورد».(نمل/ 88)
مرا شکیب نمیباشد ای مسلمانان
ز روی خوب «لکم دینکم ولی دین»
این بیت نیز برگرفته از آیه 6،سوره کافرون است که می فرماید:« لَکُمْ دینُکُمْ وَ لِیَ دینِ؛ [بگو: ای کافران] دین شما برای خودتان و دین من هم برای خود من».
اگر بنده کوشش کند بنده وار
عزیزش بدارد خداوندگار
این بیت ترجمه دقیقی است از آیه 96 سوره مریم که میفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّا؛ هر کس ایمان بیاورد و عمل صالح انجام دهد خدا برایش دوستی (در بین مردم) قرار میدهد».
سبـحـان مـن یمیت و یحیی
و لا الـه الا هـو الذی خلق الارض و السّماء».
بیت فوق برگرفته از این آیات است: « لا اِلهَ اِلاّ هُوَ یُحیی وَ یُمیتُ
فَامِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ…؛ معبودی جز او نیست، زنده میکند و
میمیراند. پس،به خدا و فرستاده او ایمان آورید ».(اعراف/ 158)
و « خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ بِالْحَقِّ تَعَالَى عَمَّا
یُشْرِکُونَ ؛آسمانها و زمین را به حق آفریده است، او والاتر از آن است که
چیزی را شریک او سازند».( نحل/ 3)
در مجموع بیش از ۱۲۰۰ مورد در آثار سعدی شیرازی به داستان های مختلف قرآنی اشاره شده است و از این میان شیخ اجل در گلستان ۱۰۲ مورد و در بوستان ۱۱۵ آیات قرآنی را به صورت آشکار آورده است و به طور تقریبی در گلستان ۷۰ مورد حدیث نبوی و در بوستان ۵۲ مورد از احادیث را مورد استفاده قرار داده است.
اساس تأثیرپذیری سعدی از قرآن استفاده مستقیم از آیات نیست بلکه او مفاهیم آموزه های قرآن را در آفرینش فضای اشعار و حکایت ها به کار می گیرد و می توان گفت که بیان هنری سعدی بیش از هر چیز مدیون قرآن است.
****حکایت
عالمی معتبر را مناظره افتاد با یکی از ملاحده لعنهم الله علی حده و به حجت با او بس نیامد، سپر بینداخت و برگشت. کسی گفتش تو را با چندین فضل و ادب که داری با بی دینی حجت نماند؟ گفت: علم من قرآن است و حدیث و گفتار مشایخ و او بدینها معقد نیست و نمی شنود. مرا شنیدن کفر او به چه کار آید.
آن کس که به قرآن و خبر زو نرهی
آنست جوابش که جوابش ندهی
****حکایت
یکی از حکما را شنیدم که می گفت: هرگز کسی به جهل خویش اقرار نکرده است مگر آ«کسی که چون دیگری در سخن باشد همچنان ناتمام گفته سخن آغاز کند.
سخن را سر است ای خداوند و بن
میاور سخن در میان سخن
خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش
نگوید سخن تا نبیند خموش
* * * *
« زنده یاد استاد جمالی »
آشنا باید شدن
با کتابُ الله اکبر آشنا باید شدن
پیرو دینِ مبینِ مصطفی باید شدن
با کلیدِ باءِ بسمِ الله الرّحمن الرّحیم
واردِ گنجینه ی علمِ خدا باید شدن
عالمِ علمِ کلام و حکمت و فقه و اصول
ناقدِ نقدِ کلامِ کبریا باید شدن
خواهی ار آیینه یه ی یزدان نما گردد دلت
در جهان، آیینه ی قرآن نما باید شدن
مانده از احمد کتاب الله و عترت بین خلق
عبدِ یکتا، متّفق با آن دوتا باید شدن
دستِ دل بر عُروَةُ الوُثقایِ دل باید زدن
از کمندِ نفسِ شیطانی، رها باید شدن
تا شود پُر عالَم از آوای قرآنِ کریم
با مسلمانانِ عالَم، هم صدا باید شدن
منطقِ قرآن و عقل و آدمی، بالإِتّفاق،
هردو می گویند: انسان! پارسا باید شدن
دست از این دنیا "جمالی" عاقبت باید کشید
اهلِ فکر و ذکر و ريالرآن و دعا باید شدن
****
سروده ای از مرحوم شمس اصطهباناتی:
ز عقل و علم و دین دَم زن، دَم از مکر و دغل کم زن
به بام عشق پرچم زن بهل صورت بجو معنا
ز کثرت سوی وحدت شو جدا از این دوئیّت شو
دمی با دل به خلوت شو که جان را بنگری مَجلا
گهر را از خزف بشناس و چاه از راه و خار از گل
ملک را ز اهرمن، شاه از گدا ، کرباس از دیبا
ز کاخ عشق درگه جو به کوی عارفان ره جو
چو سلاک دل آگه جو رهی در مُلک اِستغنا
به خود بازآ گه و بیگه میاور سر به هر درگه
که شیطانت برد از ره کند اهریمنت اِغوا
برون از نفس سرکش رو چو مردان گرم و سرخوش رو
میان آب و آتش رو کلیم آسا خلیل آسا
زبان درکش ز گفت شر، برآر از خواب غفلت سر
بکن با اهل حق یک سر به کهف خامشی مأوا
شش ارکان را بهل و ز هفت آبا نیز برکن دل
بسوزان چار طبع و بر شو از نُه گنبد خضرا
بحق میباش مُستغرَق، نشین با نوح در زورق
به فرق موج زن بیرق، ز طوفانش مکن پروا
اگر خواهی شوی سالک مدان خود را به خود مالک
وگرنه عاقبت هالک شوی چون پیر برصیصا
غرور و نخوت و مستی که باشد آخرش پستی
زند آتش بر این هستی بسوزد دین و هم دنیا
مخور گاهی غم روزی که هست این جیره هر روزی
به مال و مکنت اندوزی فزون از حد مشو کوشا
مدار الفت به بدخواهان سیه کاران و گمراهان
که چون آن رانده درگاهان تو هم روزی شوی رسوا
الا تا چند همچون خس روی بر باد هر ناکس
دو تا کن قامت از این پس به پیش ایزد یکتا
در آ از لانهی ویران، مشو پنهان چو خفاشان
تو خود یک روز شو تابان نه در نظاره چون حربا
به سیم و زر مشو مایل، مزن این سکه را بر دل
که زر در پیش اهل دل بود چون سنگ استنجا
سرانجام جهان بنگر و زین شهد و شکر بگذر
ز خوان تلخ او بگذر که حنظل باشد این حلوا
نه قارون ماند و نه قیصر نه کسری نه ترنج زر
نه دارائی اسکندر، نه فرّ و شوکت دارا
نه اورنگ سلیمانی نه تخت و تاج ساسانی
نه تزئینات سلطانی نه آن مفلس نه آن دارا
به مهر گیتی گردون بود چشم امیدت چون
که گشت از جور او دل خون بسی پیر و بسی برنا
مرام زشت کمتر جو، مشو مفتون رنگ و بو
سخن از این و آن کم گو بهر دکان مکن سودا
به وحدت باش مردانه، مشو مسحور بیگانه
که هر سو هست بتخانه چه از هندو چه از بودا
گریز از کید اهریمن، مشو از مکر او ایمن
که این بیچشم و رو دشمن فریبش هست ناپیدا
بهر پستی مکن خدمت، بهر دستی مکن بیعت
مباش از بهر دون همت روان خسته بدن فرسا
مکن خود را به مستی گم، مخور می از کف مردم
بیا تا از غدیر خم بریزم بر لبت صهبا
از آن می کز کمال وی شود عمر جهالت طی
به تاج و تخت و مُلک کی کند نیروی او دعوا
از آن می کز یکی ساغر دماغ عقل گردد تر
به دست ساقی کوثر درخشد چون ید و بیضا
از آن نیروی ربانی و زان فیاض روحانی
رسد بر عالی و دانی ز علم او بسی کالا
علی ایمان علی ارکان علی قرآن علی فرقان
علی عالی علی والی علی مصحف علی انشا
علی حاضر علی ناظر علی قائم علی دائم
علی عارف علی عالم علی صابر علی بکا
به مدحش عاجز و خسته به نعتش سست و بشکسته
زبان از گفت و طبع از شعر و نوک خامه از املا
بود کام دلم شیرین ازین کیش و ازین آئین
که در مدح امام دین شدم طوطیِّ شِکَّرخا
خوشم و ز خویش خوش بینم علی را از محبینم
درین کیشم درین دینم، مسلمانم نیم ترسا
ترا شاها ثنا گویم دری دیگر نمیجویم
ره کوی تو میپویم چه در دنیا چه در عقبا
شها در وقت جان دادن به شمس خود نظر افکن
که لختی گیردت دامن کند جان بر رخت اهدا
*********
به بهانه شب شعر مسجد و تربیت قرآنی دفترچۀ شعری با عنوان " پیک سعادت " گزیده ای از اشعار سروده های شاعران برجسته و اشعار سروده های شاعران مدعو و شاعران استهبانی خوانده شده در این شب شعر را تهیّه و تنظیم نمودیم
که گزیده ای از آن را در ذیل می خوانید.
پروانه نجاتی
زهرا مامان بیا صمیمی باشیم
مثل دو تا دوست قدیمی باشیم
بیا با هم حرف بزنیم بخندیم
در رو به روی غصه ها ببندیم
درسته دختر خوبه دلبر باشه
تو خوشگلی از همه کس سر باشه
جلوه تو ذات دختره می دونم
کار خداست مقدره می دونم
همه میگن دخترا برگ گلن
داداش میگه البته یه کم خلن
چسب روی دماغ یعنی که زشتن
به فکر خط خطی سرنوشتن
پشت این رنگ و روغنا دروغه
پشت اینا یه طرح بی فروغه
مردا میگن که خوشگلا نجیبن
راستش و بخوای دخترا مثل سیبن
سیب زمین افتاده بو نداره
رَه گذر هم پا رو دلش میذاره
سیب های روی شاخه چیدن دارن
از دست باغبون خریدن دارن
بهار خانوم دل نگرون توام
دلواپس روز خزون توام
حالا که می خوای بری توی خیابون
خودتو بگیر چراغ نده تو میدون
وقتی که حوا پا گذاشت تو عالم
به دو می خواست بره به سمت آدم
زد تو سرش فرشته گفت: حاج خانوم
چه میکنی فردا با حرف مردم
روتو بگیر با این لپای داغت
بشین بذار آدم بیاد سراغت
آره مامان اینم حرف کمی نیست
حجب و حیا قصه ی مبهمی نیست
این روسری یعنی که تو نجیبی
شکوفه معطّر یه سیبی
این روسری پرچم اعتقاده
نباشه گلبرگها اسیر باده
زلفاتو از روسری بیرون نذار
چشمای هیز و سمت زلفات نیار
مردای خوب پرده دری نمیخوان
عشقای لوس سرسری نمیخوان
باید بدونی زندگی بازی نیست
تَـوَهُمِ قرصهای اِکستازی نیست
اونهایی که پلاس کافی شاپن
احساسات دخترا رو میقاپن
اونی که میره پارتیهای شبونه
تو کار و بار انگل دیگرونه
مردای خوب کاری و اهل دلن
مردای بد توی خیابون ولن
مردای خوب فقط نجابت میخوان
از زنشون غرور و غیرت میخوان
علاف مو فشن که مرد نمیشه
تا لنگ ظهر به رختخواب سیریشه
مردی که قیچی میزنه به ابرو
از اون نگیر سراغ زور بازو
مردی که بند انداخته مرده؟ نه نیست
برا کسی شریک درده؟ نه نیست
جوهر مردی نداره، زغاله
نه مرده و نه زن؛ تو حس و حاله
برق لب و کرم که اومدتو کار
مردونگی بررو خدا نگهدار
ابرو کمون خیابانو شلوغن
پر از فریب حرفای دروغن
دوست دارم دیونتم، اسیرم
یه روز اگه نبینمت می میرم
یکی دو روز بعد تو همین خیابون
یه لیلی دیگه ست کنار مجنون
برا کسی بمیر که راستی مرده
جر نزنه، نپیچه، برنگرده
بله به کسی بگو که عاشق باشه
توحرف عاشقونه صادق باشه
یعنی باید شیفته روحت باشه
تشنه چشمه شکوهت باشه
آره گلم سرت رو درد نیارم
این لوده بازیها رو دوست ندارم
گیس طلایی به چشماشون زل نزن
با فوکلات به دستاشون پل نزن
همپای دخترای بد راه نرو
با چشم باز مامان توی چاه نرو
***********
زنده یاد حاج محمد عطاریان-استهبان:
خوشا کسی که سحر حال طاعتی دارد
حضور قلبی و با دوست الفتی دارد
به اشک دیده بشوید گناه هر روزش
درون سجده و ذکرش عبادتی دارد
ز رستخیز بترسد که پیش میآید
هر آن که آمده دنیا قیامتی دارد
به قدر راه پر از خوف توشه بردارد
و گرنه صبح قیامت ندامتی دارد
چو داغ سینه بود جانگداز در محشر
خوشا کسی که به معشوق ارادتی دارد
اگر ز عالم بالا کمی شود آگاه
یقین کند که زمانه عداوتی دارد
ز آسیای گران سنگ، دانه ی گندم
ز جور چرخ و فلک هم شکایتی دارد
نصیب گوشه نشینان همیشه رحمت باد
نماز و ذکر سحرها حلاوتی دارد
خمیده قامت«عطار»از گناه، امّا
ز پرده پوشی یزدان خجالتی دارد
*****
زنده
یاد حاج اصغر قاسمی-استهبان:
حیات دوباره
اگر ز جان گذری جان تازه ات بخشند
پس از ممات حیات دوباره ات بخشند
اگر گذر کنی از این متاع اندک خویش
وفور نعمت رب بی شماره ات بخشند
صبور باشی اگر در هجوم سختیها
هزار جام ظفر با اشاره ات بخشند
کنار خم چو نشینی و تشنه برخیزی
شراب کوثر دل در بهاره ات بخشند
حصار تن چو شکستی همیشه آزادی
بهشت و روضه ی رضوان هماره ات بخشند
مبند دل به امید وفا بر این دنیا
که با فریب فسون و شراره ات بخشند
اگر که پاره کنی پرده های ظلمت شب
افق افق به سحرگه ستاره ات بخشند
*****سیدحمیدرضا برقعی:
شنیده میشود از آسمان صدایی که...
شنیده میشود از آسمان صدایی که...
کشیده شعر مرا باز هم به جایی که...
نبود هیچ کسی جز خدا، خدایی که...
نوشت نام تو را، نام آشنایی که...
پس از نوشتن آن آسمان تبسم کرد
و از شنیدنش افلاک دست و پا گم کرد
نوشت فاطمه، شاعر زبانش الکن شد
نوشت فاطمه هفت آسمان مزیّن شد
نوشت فاطمه تکلیف نور روشن شد
دلیل خلق زمین و زمان معین شد
نوشت فاطمه یعنی خدا غزل گفته است
غزل قصیدهی نابی که در ازل گفته است
نوشت فاطمه تعریف دیگری دارد
ز درک خاک مقام فراتری دارد
خوشا به حال پیمبر چه مادری دارد
درون خانه بهشت معطری دارد
پدر همیشه کنارت حضور گرمی داشت
برای وصف تو از عرش واژه برمی داشت
چرا که روی زمین واژه ی وَزینی نیست
و شأن وصف تو اوصاف این چنینی نیست
و جای صحبت این شاعر زمینی نیست
و شعر گفتن ما غیر شرمگینی نیست
خدا فراتر از این واژه ها کشیده تو را
گمان کنم که تو را، اصلاً آفریده تو را
که گِرد چادر تو آسمان طواف کند
و زیر سایه ی آن کعبه اعتکاف کند
ملک ببیند و آنگاه اعتراف کند
که این شکوه جهان را پر از عفاف کند
کتاب زندگی اَت را مرور باید کرد
مرور کوثر و تطهیر و نور باید کرد
در آن زمان که دل از روزگار دلخور بود
و وصف مردمش الهاکم التکاثر بود
درون خانه ی تو نان فقر آجر بود
شبیه شعب ابیطالب از خدا پُر بود
بهشت عالم بالا برایت آماده است
حصیر خانه ی مولا به پایت افتاده است
به حکم عشق بنا شد در آسمان علی
علی از آن تو باشد...تو هم از آن علی
چه عاشقانه همه عمر مهربان علی !
به نان خشک علی ساختی، به جان علی
از آسمان نگاهت ستاره می خواهم
اگر اجازه دهی با اشاره می خواهم
به یاد آن دل از شهر خسته بنویسم
کنار شعر دو رکعت، نشسته بنویسم
شکسته آمده ام تا شکسته بنویسم
و پیش چشم تو با دست بسته بنویسم
به شعر از نفس افتاده جان تازه بده
و مادری کن و این بار هم اجازه بده
به افتخار بگوییم از تبار توایم
هنوز هم که هنوز است بی قرار توایم
اگر چه ما همه در حسرت مزار توایم
کنار حضرت معصومه(س)در کنار توایم
فضای سینه پر از عشق بیکرانه ی توست
«کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست»
**********
زکریا اخلاقی:
دل را به بهار می سپارد قرآن
بگذار به باغ جان ببارد قرآن
بر سینه ی آن کس که تلاوتگر اوست
هر لحظه نزول تازه دارد قرآن
&
هر آیه به کف جام رحیقی دارد
هر سوره اشارت دقیقی دارد
هر موج برآورد هزاران گوهر
این بحر چه ژرفای عمیقی دارد
&
تابان و درخشنده هزاران سینه است
از گنج نهانی که در این گنجینه است
نوری است که جلوه ی شکفتن دارد
یک نقش و صد و چهارده آئینه است
&
در خلوتی از حضور جاری شده است
از معبر شوق و شور جاری شده است
ژرف است و زلال و می درخشد در دشت
این چشمه ز کوه نور جاری شده است
&
قرآن خواندم که گفتگوی تو کنم
چون اهل نیاز رو به سوی تو کنم
تو نور زمین و آسمانی اما
من سوره به سوره جستجوی تو کنم
&
ای نام تو بر سر زبان های همه
خوشبوست به ذکر تو دهان های همه
آیات تو در تمام عالم جاری است
پیوسته تویی بهارِ جان های همه
&
پیش تو صناعات مجازی هیچ است
در بزم تو وصف عشق بازی هیچ است
در شرح اشاره های وحی آمیزت
تفسیر کبیر فخر رازی هیچ است
**********
حسن کیانی - استهبان:
شهر قرآنی
از زلال هوای
استهبان
باز بوی حیات می شنوم
بوی قرآن، بهار دل ها
را
از گل صابونات می شنوم
روح، سرزنده می شود
این جا
تا اذان نماز می گویند
گوش کن کز لب فرشته ی صبح
باز راز و نیاز می گویند
بر ستیغ بلند سوره ی
نور
باز خورشید میزند لبخند
دل و جان با قرائت
قرآن
چه نجیبانه می خورد پیوند
سبزتر از نسیم سبز سحر
سوره ها جاری اند بر لب ها
از دل آسمان آبی شهر
شادمان می رسند کوکب ها
چه جوانبخت می شتابد دشت
چه کهنسال میشکیبد کوه
دشت آرام میزند لبخند
کوه آسوده می شود ز اندوه
روزها روزهای قرآنی است
لحظه ها لحظه های ایمان بخش
ماه ها، ماه های روح افزا
سالها، پاک و ساده و جان بخش
باغ عرفان چقدر سرسبز است
در بهار تلاوت احساس
آیه آیه شکوفه ی توحید
سوره سوره ضحی وکوثر و ناس
شهر قرآنی است استهبان
آب و خاکش هماره روحانی
آسمانش رسیده تا ایمان
مردمانش کریم و قرآنی
******
میرزا محمد شعله
اصطهباناتی:
مسجد و تربیت
هست مسجد از نیاکان آرمان تربیت
رَبِّ رَحمان هست یکتا دیده بانِ تربیت
تربیت تاب و توان روح انسانیّت است
آن که دارد افتخار جاودان تربیت
مسجدُ الاقصی نمای آشکار دین ماست
لَیلهُ الاسری نماد آسمان تربیت
هر کجا بینی به فرمان نبی رونق گرفت!
این بُوَد سرمایه یِ اَمن و اَمان تربیت
هر که سرپیچی کند از امر و نهی کردگار
هست خارج از مدار راهیان تربیت
هر کسی باید شود تسلیم با آغوش باز
بلکه تا بوسه زند بر آستان تربیت
هر که دارد عشق و ایمان در مرام زندگی
با دلی روشن بگردد جان فشان تربیت
هر که بی باک است در این مکتب با عزّ و شأن
جا ندارد نقطه ای در داستان تربیت
هر که دارد گرمی خاطر به آداب و عمل
لاجرم خود می کشد در سایبان تربیت
عارف دیندار صادق در مصاف روزگار
بی تَسامُح روز و شب دارد نشان تربیت
وه چه خوش آن کس که باشد در همه احوال خویش
بهر اصلاح خلایق در کمان تربیت
مرحبا آن کس که داردغیرت و مردانگی
تا بگردد از لیاقت میزبان تربیت
جایگاه خلوت و تقدیس یزدان مسجد است
هست مسجد فی الحقیقت آشیان تربیت
هر کسی کوتاه دارد دست دل در اعتقاد
خود ندارد در عمل تاب و توان تربیت
مسجد است آنجا که باشد ملجاء راز و نیاز
هر دو باشد از ره دل تواَمان تربیت
صحنه ی دل را که بگشایی همان جا مسجد است
مسجد بی راز دل باشد زیان تربیت
در مقام اِلتجا-دل- زنده باید داشتن
چون زبان دل بُود ذکر زبان تربیت
هر که را صدق و صفا باشد دلش عرش خداست
نور حق بایست در دل هر زمان تربیت
شعله ی ایمان بباید در درون آدمی
تا نگه دارد هماره جسم و جان تربیت
**********
غلامرضا مهدوی آزاد-استهبان:
مهد قرآنی
شهر من ای شهر قرآنی سلام
شهر استهبان به تو دارم پیام
از پدر از جد و از اَسلافِ* تواز برادرهای با انصاف تو
صد سلام و صد پیام از مادران
از بزرگان، سروران، حق باوران
کای عزیزِ جان من قرآن بخوان
وَز معانی محتوایش را بدان
قُل اَعُوذُ بِالله از اربابِ ناس
از ملوک و طاغیانِ ناسپاس
از وساوس کردنِ ابلیسِ دون
هم شیاطینِ درون و هم برون
قُل اَعوذُ بِالله از ربِّ فَلَق
از شرورِ کُلِّ ما شَییٍ خَلَق
ده پناهم ای خداوندِ صمد
از شرورِ آن که می ورزد حَسَد
قُل اَعُوذُ بِاللهَ از اَنفاسِ شَرّ
از شَیاطینِ دَنیّ و پُر شَرَر
حفظِ قرآن با معانی نافع است
در حقیقت این مقام رافع است
صوتِ قرآنِ حزین و دل نشین
یاد می آرد، زِ روز واپسین
مُنقَلِب می سازد و پاکیزه جان
پس مکرّر آیه هایش را بخوان
گاهِ شَهرُ اللهِ اکبر، ماهِ صَوم
جُزئی از آن را قرائت کن به یوم
در نماز و در زیارات و سفر،
هر کجا هستی از آن حظّی ببر
شرطِ ادراکش به دل تطهیر توست
ای گلِ من عطرِ آن تقطیرِ توست
هر یکی آیه ز دیگر بهتر است
حافظِ قرآن، زِ، هر کَس برتر است
در قیامت قاری قرآن جدا
یک سر و گردن بُوَد برتر ز ما
خوش بُوَد گر شهدِ قرآنی همی
ریزد اندر کام و جان ما دَمی
تا بیاری دامنی قرآن به کف
پس ولاتحزن بخوان و لاتخف
گویدت قرآن ز سِرّ و از عَلَن
پس قرائت کن به اَصواتُ الحَسَن
کن مُنَـوَّر دیده را با آیهای
سرمهی چشمت نما هر واژهای
در غیاب و در حضور و گفتمان
دّل تلأ لو یابد از اَنوار آن
خشک و تر ؛ هر، آنچه مخلوق خداست
در بَرِ قرآن و در مرئای ماست
هم نبات و جامدات و کهکشان
میکند تسبیح حق دامن کشان
مُغتنم دان "مهدوی" قرآن بخوان
هم نوا شو با خدای انس و جان
----------------------------------------------------
* اَسلاف . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ سَلَف .پدران پیشین . قدماء. اقدمین . پیشینگان . (غیاث ). گذشتگان . (زمخشری ). درگذشتگان . مقابل اخلاف :
گرچه اسلاف من بزرگانند
***************
دنیا
به دنیا دل مده ،دنیا به جز یک گوی فانی نیست
مسافرخانه ای آلوده جای زندگانی نیست
نشو دلبسته ی دنیا که خود یک روز می میرد
بکش دست از گریبانش که خود هم جاودانی نیست
تو در کنکور دنیا باید از جان مایه بگذاری
چرا که واحد درس تکامل پله کانی نیست
ببین دنیا فقط یک ذره از هستی است
و روزی میرسد کز راه شیری کهکشانی نیست
نشو هرگز گرفتار عروس جادوی دنیا
که در افسون دنیا صحبت از پیر و جوانی نیست
و این دنیا فقط دار مکافات است بی حاصل
که در میزان اعمالت دگر سود گرانی نیست
کجا آدم کجا حوا چه شد نمرود و اسکندر
و سهمت جان من جز رنج و مرگ ناگهانی نیست
رها کن جان من دنیای رنگارنگ پوشالی
که دنیا بیوفا هست و نصیبت شادمانی نیست
تمام لذت دنیا نمیارزد به آهی که
یتیمی از تو رنجد زندگی جز مهربانی نیست
**********
نرگس حقیرالسادات-استهبان:
مسجد و تربیت اسلامی
پُر شد فضای مسجد از عطر یک شهیدی
مسجد چو مادری گفت جانانِ من رسیدی؟
از کودکی تو را من سمت خودم کشیدم
صوت خوش اذانت هر روز می شنیدم
تذهیبهای محراب با رنگهای نیلی
آموخت با دو چشمت جز روشنی نبینی
چشمان سر به زیرت درسی گرفت پرسود
بالاترین نگاهت گلدسته های من بود
در پایگاه مسجد افکار تو خدا شد
راهی برای عاشق از آسمان جدا شد
عاشق شدی و گفتی این جا رهِ بهشت است
مهمان خانه ی یار یک آسمان فرشته است
جای دگر نرفتی با لذت جوانی
عهدی گرفتم از تو در محفلم بمانی
آموختم تو را من بودن میان مردم
پیدا چو شد جماعت گوشه نشین شود گُم
آرامش روانت این ارمغان من بود
آهنگ دلنوازت ذکر زبان من بود
بربام عشق رفتی از نردبان جانم
این بود آرزویت فرزند قهرمانم
*******
حاج علی حکمت:
تربیت
چون تربیت مرادف معنای زندگی است
باید نکو شناخت تمام مراحلش
تخمی نکو بکار که در کشتزار دهر
جز آنچه کشته ای نتوان چید حاصلش
غیر از تو نیست کودک تو، چون در آینه
تصویر آن بود، که نهی در مقابلش
در بذر و آب کوش، اگر طالب بری
کاین کشتزار لایتغیَر بود گِلش
غافل مشو ز تربیتش،گر زمان گذشت
مشکل توان که چاره کنی قلب غافلش
تغییر خوی زشت بسی کار مشکل است
بهتر همان که دور کنی از رذایلش
بس سالیان، که بعد تو منسوب میشود
با امّ و اب، رذایل او هم فضایلش
فرزند فتنه است ولی فتنه ای عزیز
باید که دور داشت ز هر فتنه ای دلش
دریای روزگار نیفتد دمی ز موج
مردی در آن بود که رسانی به ساحلش
*********
قاسم یزدانی-استهبان:
دانش آموز و مسجد
ای ادب یافته در دامن مهر
پرورش یافته با چرخ سپهر
تربیت یافتهی مکتب نور
منتظر تا رصد صبح ظهور
آبرودار حریم عترت
محرم درس و کلاس غیرت
علم، مدیون مرام تو شده
عشق پیوسته به نام تو شده
آدمیّت به تو زیبنده بود
تا کمال تو فزاینده بود
در افادات اگر صد بشوی
زود باشد که سرآمد بشوی
دانش آموز عزیز دل من
ای که هستی همه ی حاصل من
میوهی باغ و بهارم شده ای
بهترین دار و ندارم شده ای
فخر دارم که تو را داشته ام
در دلت بذر ادب کاشته ام
من و تو لازم و ملزوم همیم
گاه شادیم و گهی یار غمیم
تو اگر شاد شوی من شادم
از شب محنت و غم آزادم
به یقین مایهی لبخند منی
بهترین هستی و فرزند منی
گوش کن تا که تو را پند دهم
دل تو، دست خداوند دهم
امر فرموده خدا، بندهی من!
در زمین باش، نمایندهی من
آخرت را تو به دنیا مفروش
دل به دنیا مده، ای صاحب هوش
با ادب باش و مکن سفله گری
پارسا باش و مکن خود نگری
چون که آوای اذان گشت بلند
لب ز هم صحبتی خلق ببند
موقع راز و نیاز آمده است
بهترین وقت نماز آمده است
مسجد آمادهی مهمانی توست
آسمان گرم فراخوانی توست
آن که با مسجد و منبر دل داد
حق به او منزلتی قابل داد
**********
علی رضا شجعان:
مسجد سنگر است
این سخن درّ کلام رهبر است
که بیان فرموده: مسجد سنگر است
پایگاه عشق و ایمان و جهاد
پایگاه وحدت است و اتحاد
اکتساب معرفت در مسجد است
راه حسن عاقبت در مسجد است
هست مسجد سنگر امروز ما
خاستگاه نهضت پیروز ما
هست مسجد دُرّ ناب تربیت
فصل زیبای کتاب تربیت
تربیت یعنی خدا را خواستن
خوب گشتن، از بدیها کاستن
تربیت یعنی که با تقوا شدن
رود گشتن، لایق دریا شدن
تا که مسجد از جوان پُر میشود
نان شیطان سنگ و آجر میشود
هر شهیدی که به وصل حق رسید
از همین مسجد به جبهه پَر کشید
گر چه مسجد جای ذکر است و دعا
بر جوانان داد باید هم بها
تا که در مسجدشود ایمانشان،
بیمه و قرآن دهد فرمانشان
در زمان هجمه ی فرهنگ غرب
باید از مسجد روی بر جنگ غرب
با جوان روشن چراغ مسجد است
هر جوان یک گل به باغ مسجد است
مسجدی که از جوانان خالی است
ساکت وخاموش و در بی حالی است
تا که درهای دعا وا میشوند
رونق مسجد جوانها میشوند
هست مسجد تکیه گاه عاشقان
راه نزدیک زمین تا آسمان
از برای پاسخ احکام دین
مسجد است و حلقه های صالحین
*************
علی اکبر شجعان:
پناه دلبندم
چو می نهی قدمی را به راه دلبندم
بکوش تا که نیفتی به چاه دلبندم
از آن بترس که همواره دیو حرص و هوی
نهد به دوش توبار گناه دلبندم
بترس هر نفس از دود آه مظلومی
که در قفای تو افتد به راه دلبندم
به کارگاه حسادت مباف در عمرت
گلیم بخت کسی را سیاه دلبندم
اگر که دوست نداری کسی بدت خواهد
توهم برای کسی بد نخواه دلبندم
دلی که آینه ی روشن خداوند است
مساز تیره به گَرد گناه دلبندم
برای آن که به شأن خودت بیافزایی
ز شأن و منزلت کس نکاه دلبندم
به باغ قلب تو گلهای هرزه می روید
اگر نگاه نداری نگاه دلبندم
مباد آن که پر ازشام تیره گردانی
دلی که پر شده از نور ماه دلبندم
به هوش باش که هر عضوی از بدن فردا
شود برای گناهان گواه دلبندم
به هوش باش که برخیزد از دل مهدی
ز هر گناه و خطا، دود آه دلبندم
برای آن که زِ هَر فتنه در امان باشی
ببر به سایه ی قرآن پناه دلبندم
***********
محبوبه راه پیما:
قرآن
هر جا که بغض دارم و باران نمی زند
آنجا که از هجوم گناهان شکسته ام
تنهاتر از همیشه و از خلق عاصی ام
سر در گم و کلافه و بیزار و خسته ام
حالا که فکر می کنم آرامشم کجاست؟!
سمت حضور سبز خدا می رود دلم
هر جا که دل به حضرت قرآن نبسته ام
در سنگلاخ حادثه گم می شود دلم!
هرگاه از زمین و زمان دلخورم فقط
با آیه های صبر دلم شاد می شود
انگار از تلاطم غم می شوم رها
این روح زخمی از تنم آزاد می شود
از لا به لای کهنه ورقهای زندگیم
حتی اگر به وسعت یک آسمان پُرم
لبخند بی ریای همین سوره هاست که
خود را از این سیاهی و گرداب می بُرم
# #
آمد ندا که بنده ی غمگین! کمی ببار
این گریه ها برای تو ایمان واقعیست
بر گرد آیه آیه دلت را ورق بزن
قرآن برای درد تو درمان واقعیست
***********
محمدمهدی مهزاد-استهبان:
مباد از تو مکدّر شوند آینه ها
جوان نه موقع خواب است کاهلی تا چند؟
از این زمامه صد رنگ غافلی تا چند؟
مُد است فکر تو و ذکر و رأی و تدبیرت
به دست خویش اسیر سلاسلی تا چند؟
&
گرانبهائی و بهتر که در صدف باشی
نه حیف توست که این قدر بی هدف باشی؟
به جان آدمیت، آدمی شریف بود
خوش است جان دلم در پی شرف باشی
&
ببین که مُد چه بلا بر سر تو آورده است
تو را چگونه به دلخواه خویش پروردهست
شنیده ام که چنین گفته عالمی آگاه
که مُد فقط مرض قشرهای بی درد است
&
چه ریش و تیپی و موئی ست این که داری تو؟
چه ابروئی ست برادر که می گذاری تو؟
گرفتم آن که تو را هیچ کس نشد مانع
رواست بر سر خود این چنین بیاری تو؟
&
بگو چه دیده ای ای دوست آخر از این مُد؟
که دل نمی کَنی عمری ست دیگر از این مد؟
اگر چه بازی بسیار جالبی ست ولی
چه دردهای بزرگی ست بدتر از این مد
&
گرفتم آن که به حُبُّ الوَطَن نمی گریی
به دردهای کسی مثل من نمی گریی
اسیر مد شده ای وعجیب تر این است
به تنگی قفس خویشتن نمی گریی
&
قبول این که تو آزاد زادی از مادر
به هر طرف که دلت خواست می گشایی پر
قبول این که تو دنبال روشنی هستی
و هست روح تو دنبال حالتی بهتر
&
قبول این که کسی هم صدای درد تو نیست
در این زمانه کسی آشنای درد تو نیست
قبول این که تو در فکر چاره ای هستی
ولی برادر من مد دوای درد تو نیست
&
به فکر پر زدن پر شکسته ها هستی؟
به فکر چاره ی در خون نشسته ها هستی؟
اگر چه موج تو را نیز می برد با خویش
دمی به یاد غم دست بسته ها هستی؟
&
یتیم خسته دلی را نوازشی کردی؟
ز حال بیوه ی بی چاره پرسشی کردی؟
اگر چه قد تو کوتاه بوده است ولی
برای رفتن تا قله کوششی کردی؟
&
بیا و مرهم قلب شکسته ی ما باش
به یاد خاطره ی کوچ قاصدک ها باش
نگویمت که: برادر! بد است زیبایی
بسان قله نشیننان تو نیز زیبا باش
&
کبوتران سپیدی که صبح خوان بودند
غزلسرای غم سرخ باغبان بودند
سری به تربت آئینه ها بزن یک بار
ببین که اکثرشان مثل ما جوان بودند
&
مخواه جای حقیقت شعار بنشیند
و روی آینه هامان غبار بنشیند
بیا و یاریمان کن نمانده چیزی که
نهال آرزوی ما به بار بنشیند
&
طلوع چشمه ی جوشان نور نزدیک است
دمیدن گل سرخ سرو نزدیک است
مباد از تو مکدّر شوند آینه ها
به هوش باش برادر ظهور نزدیک است
&
چو با شتاب از این کوره راه میرود عمر
سریع نیز به پایان جاده می رسد عمر
تو فرض کن که نباشد قیامتی در پیش
به هرزه نیز نباید گذاشت بگذرد عمر
&
به دادگاه دل خود بیا سری بزنیم
و در هوای صداقت بیا پری بزنیم
نمی رسیم به مقصد از این طریق بیا
از این به بعد ره و رسم دیگری بزنیم
**********
محمد باقر خدّامی:
غمخوار تو نیست دود سیگار
او دشمن توست، از تو بیزار
از راه فریب گشته دارد
صدها میلیون نمونه بیمار
منت بگذار بر سر من
سیگار نکش برادر من
&
از دود کشیدنت چه حاصل
بهر تو چه سود گشته واصل
دعوت منما ز قاتل خویش
در خانه ی خود نیار قاتل
منت بگذار بر سر من
سیگار نکش برادر من
&
در هر قدمی پُکی کشیدی
پشت سر هم یکی کشیدی
در شادی و شوق و غصه و غم
هر بسته به اندکی کشیدی
منت بگذار بر سر من
سیگار نکش برادر من
&
این قدر مخور تو گول سیگار
اندوخته کن تو پول سیگار
آتش بزند به جان و مالت
عفریته ی زشت و غول سیگار
منت بگذار بر سر من
سیگار نکش برادر من
&
هم پول دهی و هم سلامت
بر خود بخری همی ملامت
آخر چه دهی جواب یزدان
در روز حساب، در قیامت
منت بگذار بر سر من
سیگار نکش برادر من
&
با حرف توتون و آتش و دود
یک عمر بگو چه حاصلت بود
قلب و ریه و دهان و دندان
از کرده ی تو دمی نیاسود
منت بگذار بر سر من
سیگار نکش برادر من
&
تا کی ز حقوق کارمندی
گه شکوه کنی و گه بخندی
برنامه ی خوب صرفه جویی
باید به درآمدت ببندی
منت بگذار بر سر من
سیگار نکش برادر من
&
این قدر مزن تو با جسارت
بر جسم عزیز خود خسارت
با من، تو بگو، بجز مریضی
چیز دگری شده نثارت
منت بگذار بر سر من
سیگار نکش برادر من
&
عاقل شو و جمع کن حواست
با مفسده قطع کن تماست
این گونه نکش ز بی خیالی
آتش، تو به زیر اسکانست
منت بگذار بر سر من
سیگار نکش برادر من
پایان
نظرات ارسال شده