ما را دنبال کنید

جستجوگر

ورودی انجمن ادبی

عضویتِ سایت و انجمن

آلبومهای نماهنگها

آپلودها

موضوعات

آمارگیر

  • :: آمار مطالب
  • کل مطالب : 394
  • کل نظرات : 363
  • :: آمار کاربران
  • افراد آنلاين : 3
  • تعداد اعضا : 444
  • :: آمار بازديد
  • بازديد امروز : 78
  • بازديد ديروز : 698
  • بازديد کننده امروز : 19
  • بازديد کننده ديروز : 170
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل ديروز: 2
  • بازديد هفته : 78
  • بازديد ماه : 9,150
  • بازديد سال : 96,614
  • بازديد کلي : 1,460,294
  • :: اطلاعات شما
  • آي پي : 3.138.181.145
  • مرورگر : Safari 5.1
  • سيستم عامل :

کدهای اختصاصی

گرد هم آئی هفتگی


سالن سینما قدس استهبان










بادصبا ز ما برسان این کلام را
از ماببر به جانب او احترام را
لبریزکن پیاله ی شرب مدام را
یعنی شراب عشق بنوشان توجام را

تقدیم کن به ساحت مولی سلام را

جز عشقت از پیاله تقاضا نمی شود
درسینه مان به غیر شما جا نمی شود
گفتند میشود همه، اما نمی شود
بر ما دری بدون شما وا نمی شود

واکن به رویمان در بیت الحرام را

تا در نرفتم ازبدن خسته، جان بده
تا زائر نگاه توگردم ،زمان بده
تانوشم از شراب نگاهت امان بده
لالم زِ وصف روی چوماهت، زبان بده

تا شاعری کنم همه ی این مقام را

شاعرشدم که وصف جمالت بیان کنم
هی واژه واژه وصف رخت بیکران کنم
یعنی دوباره اشک غزل را روان کنم
خود را در این زمینه کمی امتحان کنم

بر هم بریزم این غزل ناتمام را

جانها به جز غم تو به زانو نمی شود
قرص قمر، زخجلت خود رو نمی شود
سر بی سبب به نیزه سخنگو نمی شود
اصلاً گلی بدون تو خوشبو نمی شود

لبریزکن ز عطر وجودت مشام را

قسمت نشد که مستِ سبویت شوم، نشد
سرگشته در حوالیِ کویت شوم، نشد
قسمت نشد که زائر رویت شوم، نشد
قربانِ زخم زیر گلویت شوم، نشد

بنما نظربه لطف وکرم این غلام را

(نادر دوربین)
استهبان
انجمن شهید رابع
مهرماه 1396





از آن روزی که در بازار کوفه
صدای سکه ی زر منتشر شد

جوانمردی به کنج انزوا رفت
و هرجا زخم خنجر منتشر شد

به بال مرغ حق تیر جفا خورد
در اطراف قفس پر منتشر شد

زمین کربلا با خون وضو کرد
اذان از نای اکبر منتشر شد

علی اکبر همان که در جمالش
گل روی پیمبر منتشر شد

زره پوشید و بر مرکب نشست و
چقدر ( الله اکبر) منتشر شد

به دنبالش دعای اهل خیمه
کبوتر در کبوتر منتشر شد

علی انگار قصد جنگ می کرد
 که یاد بدر و خیبر منتشر شد

میان رقص شمشیرش به میدان
به زیر دست و پا ، سر منتشر شد

عطش روی لبانش بود جاری
که زخمش روی پیکر منتشر شد

بسوی خیمه بر گشت و چه شوقی
میان چشم خواهر منتشر شد

زبان در کام او چرخاند بابا
به کامش حوض کوثر منتشر شد

دوباره عزم میدان کرد و جنگید
دوباره بوی حیدر منتشر شد

ولی این بار چون از اسب افتاد
 قیامت گشت و محشر منتشر شد

به زیر تیغ ، جسمش اِرباً اِربا
گل صد برگ پرپر  منتشر شد

اگر پاشید از هم بند بندش
خدا داند که گوهر منتشر شد

و فردائی که بین کوفه تا شام
فروغ ماه و اختر منتشر شد

به روی دوش نی از چین زلفش
نسیم مشک و عنبر منتشر شد

علی آئینه ی احمد نما بود
شکست اما پیمبر منتشر شد

..........؛..........؛........








فصل سرخ تشنگی

باغ می سوزد در آتش ماه پنهان می شود
چشم های باغبان از غصه گریان می شود 

می کشد نقاش کینه طرحی از بغضی عمیق
باد فتنه می وزد آغاز توفان می شود

می تراود عطر مظلومیت از گل واژه ها
میرسد باران تیر و برگ ریزان می شود

بوی زخم یاس می آید کنار القمه
فصل سرخ تشنگی بر سینه مهمان می شود

دید صحرا صحنه هفتادودو ذبح عظیم
بغض پنهان غدیر اینجا نمایان می شود

از هجوم رقص خنجر ها به گرد شاه دین
در کنار خیمه بانویی پریشان می شود

سعی بانو می شود از خیمه تا گودال خون
در دل گودال بر پا عید قربان می شود

بعد از آن تقطیع خونین غزل‌های خدا
امشب ای دل نوبت شام غریبان می شود

می چکد با درد و غم خون نامه از چشم قلم
می دهد شرح از جدایی سینه سوزان می شود


زیبا جواهریان
از استهبان








زینب از این همه بیداد زمان غم دارد
بسکه این لشکر بی عاطفه ملجم دارد
داغ دیرینه به دل شیون وماتم دارد
زخم این قافله کی طاقت مرحم دارد
کهنه زخمی که از ایام محرم دارد
علم افتاده کسی نیست علم بردارد
محتشم را بسپارید قلم بردارد
پرده از چهره ی این ظلم  وستم بردارد
کوه برشانه کشد زینب و غم بردارد
این مصیبت ز ازل حضرت آدم دارد
محتشم از سر زین قامت عباس افتاد
وای در با غ علی همهمه ی داس افتاد
تاکه ازتیغ جفاشاخه ای از یاس ا فتاد
اشک از چشم تر حضرت احساس افتاد
اشک جانسوز عزائی که دو عالم  دارد
تیردر چشم ابوالفظل علمدار شکست
شیشه ی عمر علی یکصدو ده بار شکست
سر ساقی زعمود کف غدار شکست
پشت زینب چو کمانی که بر این بار شکست
نوحه خوان زینب وصدمر ثیه مریم دارد
علم اینجا وعلمدار کجا افتاده است
بال پرواز علمدار جدا افتاده است
خیمه ی حضرت عباس چرا افتاده است
برسر دوش نبی  شال عزا افتاده است
غنچه ا ی زیر عطش حسرت شبنم دارد
 تاحسین  فاصله کم بودبه فرسنگ آمد
 سر بالین  ابولفظل چه دلتنگ آمد
یل حیدر بدم چشم نظر تنگ آمد
چشم مولا هوس گریه نم نم دارد
روی رخصاره ی گل زردی مهتاب آفتاد
مشک صد چاک خجالت زده بی آب افتاد
شعله در سینه شش ماه ی بی تاب آفتاد
 آی از دست فلک آینه ای ناب آفتاد
زینب افتاده زپا اشک دمادم دارد
خواهرم اصغرم آماده کن از بهر نبرد
که مرانیست دگر یار جز این یک تنه مرد
گو ملائک بنویسند که با آن همه درد
اصغرم در صف پیکار چه با حرمله کرد
ناسپاسی که دگر سهم جهنم  دارد
روی دستان پدر اصغر  بی شیر آمد
از حرم تا به حرم شیون شبگیر آمد
ماهی برکه ی کوثر بدم تیر آمد
خون اصغر به صف عرش به تکبیر آمد
داغ هفتادو دوگل حضرت خاتم دارد
حرمله رفت به زانو وسپر حنجر گل
خصم آمدکه بپیچد به خزان دفتر گل
گشت سیراب علی مست شداز ساغر گل
تیر شد تیغ ببرید سر از پیکر گل
پس از این زینب من ناله وماتم دارد
آسمان تیره زمین تا ر حسین تنها شد
زمزم خون علی تا به ابد دریا شد
ناله ی بی کسیش در همه جا بر پا شد
کمر کوه ازاین داغ فراوان تا شد
زینبم گریه چو سیلاب دمادم دارد
تکیه داده است به آن نیزه برپا مانده
چشم چرخانده سوی خیمه تنها مانده
ودلش در گرو قافله ای وامانده
کشتی افتاده به گرداب بدریا مانده
تاخدا هست جهان داغ محرم دارد

محمد ضیا ئی پور استهبان









یا حیدر:
اعظم زارع:
خورشید گره داده بهم روسری اش را
بوسیده دو چشمان سیاه پری اش را
آتش زده طوفان نگاهی که همیشه
کم کرده غمی از غم بی مادری اش را
در خیمه ی سالار پرستوی سه ساله
آغوش گرفته است یل حیدری اش را
فردا که بخوانند اذان بین دو تا رود
کوفه چه فراتر بکشد کافری اش را
*
ای داد از آن لحظه که شمشیر دو تا کرد
عمامه ی خوش منظر پیغمبری اش را
بی واهمه پیراهن خورشید دریدند
انگشت بریدند که انگشتری اش را !!!
*
یک گوشه ی تنهایی خود حضرت زینب (س)
برسینه فشرده است غم خواهری اش را
هی بوسه به رگ های برادر زد و بارید
از گوشه ی چشمش همه ی اخگری اش را
*
باران شده تنهایی دختر که ببارد
بر گونه ی خونین پدر دختری اش را ...
*
از کوفه همین مانده که آیینه ی تاریخ
تکثیر کند آن همه شرم آوری اش را




اعظم زارع
نی ریز






گودال ها آبستن دردی غریبند
سرنیزه های سوخته چه نانجیبند
وادی به وادی,سر به سر ,حنجر به حنجر
شمشیر های تیز لب با هم  رقیبند
دامن به دامن می کشد آتش زبانه
پروانه های این قبیله بی حبیبند
مهریه ی  زهراست آب , اما چگونه
ذریه ی زهرا از آن هم بی نصیبند
پر می کشد از خیمه ها آهی عطشناک
مردان کوفه ,مردمانی پر فریبند
هفتاد و دو خورشید را بی سر شنیدی ?
اینجا همه جون و ابل فضل و حبیب اند
تن های بی سر , شیشه های عطر سر گم
سرشار از عطر خوش امن یجیبند




اعظم زارع
نی ریز

ام البنین شعر و غزل های من سلام
جاری ترین اصالت یک شیر زن سلام
ای کوه , ای شکوه ابل فضلِ کربلا
ای باغبان لاله ی خونین کفن سلام
ای قامت کشیده ی یک اتفاق سرخ
دشمن شکن ترین زن دشمن شکن سلام
زانو زنان مقابل سرو قامتان
ای نام تو شکوفه ی هر یاسمن سلام
ام البنین  شدی که فدایی ترین شوی
ام البنین شعر و غزل های من سلام



اعظم زارع
نی ریز




نذر فرمانده پشیمان حضرت حر
**********
ابلیس سی هزار دهان باز کرده است
منظومه ی وجود مرا دور می زند
حالا منم و... آینه ای روبروی هم
دارد تمامِ "بودِ" مرا دور می زند

او‌از تبار "آینه های شکسته" است
من را هزار مرتبه تکثیر می کند
یعنی که این تجلّیِ همواره خویش را
در، انعکاسِ حادثه تفسیر می کند

حالا منم شبیه شقایق شبیه درد
انگار قلب زخمی از هم گسسته ای
آن سویِ بی نهایتِ ابهامِ آینه
در، انزوایِ زخمی دهلیزِ خسته ای

وامانده مثل لَختی حس در نگاه شب
کز کرده در گذشته و از حال مانده ای
در لحظه های صبح فراموشیِ بهار
چون سایه ی همیشه ی سیّال مانده ای

این لطف آینه است که پی برده ام به خویش
احساس می کنم که غریبم برای شهر
اینجا همه مدافع اصحاب فتنه اند
فریاد می کشند مرا دارهای شهر

با این همه دلم به جز آن رویِ ماه تو
اینجا به هیچ روی دگر رو نمی زند
من بندگی عشق تو را می کنم عزیز
پروانه جز به شمع که زانو نمی زند


داردشروع میشوداین شعرباسرت
خودرابه عمق فاجعه بسپارتاسرت..

زیبایی ات شبیه عموفوق العاده است
مبهوت کرده طایفه کفررا سرت

وقتی غریب وخسته به زانونشسته ای
یعنی که پیش آمده بی ادعاسرت-

تا مرگ را به صحنه بازی بیاورد
آغوش میگشایدوسرتابه پاسرت

آماده میشودکه قیامت به پاکند
این نقشه راکشیده ببین تاکجاسرت

وقتی خیال آب گذشت ازسرحرم
هرگزمبادپیش پسرعمه هاسرت

برپیکرت بلندبماند،عجیب نیست
اینکه جداشودوسط ماجراسرت

دنیانیزه هابه زمین میخوردزنی
دیگرسپرده است به دست خداسرت

خورشیدلحظه های غروبست روی نی
یاغنچه ای که میشکفددرهواسرت?


خانم حقیقی




زخم کهنه
عطشان نبوده ام که عطش رابیان کنم
وصف گلی شکسته وقدی کمان کنم
نیلی نشد تمام تنم زیر خیزران
دردی گران کشیده ای آری گمان کنم
جرمت چه بوده عمه تورا سنگ میزرند؟
پای کدام آه تو دیگر فغان کنم؟
پای فرات اصغر لب تشنه جان سپرد
رخت عزا بپوشم واشکی روان کنم
آتش زدند دامن دردانه ی حسین
نفرین به این زمانه ی نامهربان کنم
لعنت به شهر کوفه وآن قوم زرپرست
لعنت به عهد پوچ همان کوفیان کنم
این سینه از شراره ی آهی در آتش است
آهی کشم وکوفه چو آتش فشان کنم...

سارا کشاورز /





🌹🌹 🌹🌹:
به نام حضرت حق
در وصف حضرت علی اکبر(ع)

عشق آمدکه جنون فاتح تردید شود.
عقل ِحیران به دل حادثه تبعید شود.
شعر ینی که قلم در دل شب بشکفد و
راوی پیچ وخم قصه ی خورشید شود.
آسمان تا دلش از غصه ی مهتاب شکست،
رفت تا خونجگر از آنچه که می دید شود.
ماه بانوی نجیبی که دلش میخواهد
پسرش بر سر نی،همدم خورشید شود.
پسری پاک تر از روح مسیحایی صبح،
زنده از هر نفسش قامت توحید شود.
"مادرش داده به او درس وفاداری را"
سربلند از شرف مکتب امید شود.
تا در آغوش عطش غنچه لبهاش شکفت،
باد آشفته تر


از قامت صد بید شود.
باز هم ندبه ای از شوق اجابت خواندیم،
تا که خونخواه غمش حضرت امید شود.

ـ زهرا کرمی ـ فارس نیریز.







برای خون خدا

شما کشتی نجاتی که باید، با شما آدم به ساحل می‌رسید
همون آقای عزیزی که هنوز، اسم اون ذکر نماز همه هست
این شکنجه‌زار پر وحشت شب، فقط از نور شما سحر می‌شد
زیر امنیت سایه‌ی شما، کسی حتی در خونه‌ش رُ نبست
*
شما دستی رو سر بنده بکش؛ تا از این پیله‌ی تن رها بشم
توی آفتابی صبحی که‌ می‌یاد؛ با ملایک پر ُ بالی بزنم
تشنه‌ی تشنه‌ی تشنه از کویر، از ته یک قفس بسته می‌یام
غم صد عاشق تنها با صدام؛ از شما همین که صحبت می‌کنم
*
شما ذات بی‌زوال کبریا؛ شما یک تکه‌ی پاکیزه‌ی نور
شما شمدونی ُ بارون ُ نسیم؛ کنج ایوون غروب جمعه‌ها
اولین سرور ُسالار بهشت؛ روح انسان توی آب ُگل خشت
جز صدای شما هیچ صدایی نیست؛ جاری از عمق تمامِ لحظه‌ها
***
مادرم دوباره یک کاسه‌ی آش، نذر لب‌تشنگی شما می‌پخت
زیر لب برای من دعا می‌خوند؛ وقتی یا حسینُ با گریه می‌گفت
پیرهن مشکی ُزنجیری به دست، یعنی هستم تا بمیرم از شما
از شما خون به رگ ترانه ریخت؛ مثل بغضی که با هر واژه‌ای جفت

حمید رضا گلسرخ





باوفای عهد، دل را کربلایی می کنی
عاشقان را تا قیامت نینوایی می کنی

دردل اهل سعادت با پیامی جاودان
در طی این قرن ها داری خدایی می کنی

سیداهل بهشتی باسخا و بخششت
درمیان بینوایان اشنایی میکنی

برفرازنیزه ها باصوت  قرانی لطیف
قرن ها داری جهان را رهنمایی میکنی

همچو خورشید درخشانی که در کنج تنور
می درخشی با شکوهت خودنمایی میکنی

سجده بر خاکت روا و تربت پاکت شفا
 قلب هر آشفته ای را کربلایی می کنی

یاد تو می ماند آری تا ابد در سینه ها
باغم عشقت محرم را تداعی می کنی

"طاهره مروت "





امروز جای شمس و قمر فرق میکند
امروز جای شمس و قمر فرق میکند
امروز جنس کوه و کمر فرق میکند
خورشید و ماه هر دو خجالت کشیده اند
پیداست رنگ عصر و سحر فرق میکند
از آن زمان که قافله آمد به سوی نور
دیدم که طرز و شکل سفر فرق میکند
جانش فدای دوست اگر میشود چه باک
اما حدیث نیزه و سر فرق میکند
دشمن به فتنه کند قتل عام دوست
وقتی مرام تیغ و تبر فرق می کند
در تشنگی پدر به پسر آب میدهد
بی شک گلوی خشک پدر فرق می کند
آدم به پای عشق خودش تا کجا رسد
در راه عشق طرز نظر فرق می کند
باید به راه ثریای خود خطر کنیم
هر چند راه و نوع خطر فرق می کند
وقتی که ذوالجناح غزل غرق خون رسید
سردار مثنوی دلم تا جنون رسید
دیدم که پشت اسب فلک بی سوار بود
دیدم که حال زینب من بی قرار بود
دیدم به روی دست کسی طفل میگریست
دیدم که جان طفل کسی دست دیگریست
دیدم صدای مادری از دور میرسید
دیدم که راه فتنه به مزدور میرسید
دیدم گلوی خشک، کسی مشک می برد
با مشک پاره پاره فقط رشک می برد
دیدم به خاک وخون جگر هر شکوفه را
نا مردی زمانه و پستی کوفه را
با آنکه مهرشان همه در آن عریضه بود
دیدم سر حسین به شمشیر و نیزه بود
هفتاد و چند نوگل پر پر به خون شکفت
وقتی حسین دعوت حق را جواب گفت
از درد های و هوی جماعت دلم گرفت
امروز باز درد و غمش منزلم گرفت
امروز درد و داغ من از نوع دیگر است
چون داغ و درد نوع بشر فرق میکند
امروز هم یزید همان است و حق همان
تنها جدال گرز و سپر فرق می کند
خون حسین زمان بر زمین ماست
ظلم یزید جور دگر فرق می کند

محمد رضا اشجار









ارسال نظر

کد امنیتی رفرش

نظرات ارسال شده

گردهم آئی هفتگی

شاعران انجمن

درباره ما

سلام به سایت ادبی شهید رابع استهبان خوش آمدید. محتوای این سایت و انجمن ادبی آن سروده ها و مطلب های ادبی ارسال شده جمعی از فرهیختگان و شاعران گرامی است؛ شماهم به این جمع بپیوندید و مطلب هاو نظرهای ارزشمند خود را برای دیگران وبرای بهینه سازی سایت ارسال کنید. استفاده از اشعار با درج لینک و نام شاعر آزاد است. امام صادق(ع) فرمودند : ما قالَ فینا قائِلُ بَیْتَ شِعْرٍ حَتّی یُؤَ یِّـدَ بِرُوحِ الْقُدُسِ : هیچ شاعر ی در حق ما شعر نگفت مگر اینکه با روح قدسی تایید و یاری شد: وسایل الشیعه ، ج 1 ص 467) مقام‌ معظم رهبري، حضرت آيت‌الله العظمي امام خامنه‌ای فرمودند : «شعر، ثروتی ملی، عظیم و پر ثمر برای کشور است» و «باید با ایجاد این ثروت بزرگ روز به روز آن را افزایش داد و برای نیازهای کشور از آن استفاده ی بهتر و برتر کرد». کاروان شعر در کشور با سرعت، دقت و جهت گیری درست به پیش می رود ؛ با استمرار این حرکت، کشورِ عزیزِ ایران باردیگر هدیه ای ارزشمند به تمدن و فرهنگ جهانی و خصوصاً این منطقه، اهدا خواهد کرد. شعر علاوه بر اینکه ظرفی برای بیان احساس شاعرانه است باید در خدمت ارزشها باشد و شاعر در عمل به وظیفه و مسئولیت خود، این نعمت بزرگ الهی را در خدمت به دین، اخلاق، انقلاب و معرفت افزایی قرار دهد. شعر می تواند به "معرفت دینی و اخلاق مردم" و "حرکت انقلابی ملت" خدمت کند و این کار حتی با یک یا دو بیت شعر انقلابی،‌اخلاقی و معرفتی در یک غزل محقق می شود و تأثیر می گذارد. قالب شعر نمی تواند نسبت به مسائل موجود کشور بی تفاوت باشد یا از آن صرف نظر کند. + خاندان شهید رابع اصطهباناتی : پدر وی «ملاعبدالمحسن» فرزند مرحوم «ملاباقر» فرزند «ملا سراج الدین» بود و پدر و جد پدری اش در جرگه افرادی بودند که در زمان حمله افغانها به اصطهبان، کشته شدند.[۱] تحصیل : وی در ۱۲ سالگی با راهنمایی دایی‌اش به شیراز رفت و هشت سال در مدرسه منصوریه درس خواند. در سال ۱۲۴۶ به تهران رفت و شاگرد استادانی مانند آقا علی حکیم (مدرس)، محمدرضا حکیم قمشه‌ای، میرزا ابوالحسن جلوه، ملاعلی کنی، سید مهدی قزوینی نجفی و مولی محمدتقی هروی بود. در سال ۱۲۵۸ دوباره به شیراز رفت. به علت درگیری با قوام الملک (حاکم وقت فارس) به سامرا تبعید شد و در درس میرزای شیرازی شرکت کرد و از او اجازه اجتهاد گرفت. پس از فوت میرزای شیرازی به نجف رفت و حوزه فلسفی آنجا را پایه‌گذاری کرد. او علوم مختلف از جمله فقه و احکام را با زبان شعر بیان می‌کرد و رساله احکام دین او مشتمل بر هزار بیت شعر بود. در ریاضی و شاخه‌های آن دستی داشت و مقالات مختلفی در این زمینه از او مانده است. در پزشکی بیشتر به پیشگیری و رعایت بهداشت و نظافت محیط توجه داشت و می‌گفت: «من رسماً طبیب نیستم، ولی هزاران تن را به طریق بهداشت معالجه قطعی کرده‌ام.»[۲] علامه امینی او را به جهت آنچه «نبوغ علمی» خوانده «شکافنده هسته علم و پیشتاز میدان دانش» معرفی کرده‌است.[۳] زندگی‌نامه : آیت الله اصطهباناتی در سال ۱۲۵۸ ش با دختر سید محمد حسن لاریجانی ازدواج کرد. همسرش در سال ۱۲۷۹ درگذشت. وی فرزندی به نام شیخ محمد تقی روانشاد ملقب به فیلسوف روانشاد دارد که از مجموع افکار و اندیشه‌های پدرش بخشی به همت وی با عنوان «شمه‌ای از آثار شهید رابع» تهیه و منتشر شده است. سرانجام وی در دفاع از مشروطه و رهبری قیام مردم شیراز در سال ۱۳۲۶ برابر با ۱۷ اسفند ۱۲۸۶ شهید شد و در باغ غزل حافظیه به خاک سپرده شد. آثار : احکام الدین[۴] رساله حدوث عالم[۵] مجمع المسائل[۶] رساله شمس التصاریف رساله جوابیه شاگردان : محمدجعفر آل کاشف‌الغطاء، محمدحسین غروی اصفهانی، محمدحسین کاشف‌الغطاء، هبةالدین شهرستانی، میرزا عبدالحسین ذوالریاستین، سید محمدحسن نجفی قوچانی (آقا نجفی قوچانی)، علی‌اکبر حکمی یزدی قمی، غلامرضا یزدی، سید ابراهیم حسینی اصطهباناتی (میرزا آقای شیرازی)، زین‌العابدین اسدالله مهربانی سرابی، آقا نجفی قوچانی، غلامرضا فقیه خراسانی. ----------------------------------------- پانویس : شهید رابع، آیت‌الله محمدباقر اصطهباناتی عالم مشروعه خواه، نویسنده : محمد جواد اسلامی، با تلخیص، ص۲۵–۲۷. شهید رابع، ص ۴۰ و ۴۱. شهیدان راه فضیلت، ص ۵۱۲. رساله‌ای منظوم در احکام و فرایض که هزار بیت است. در موضوع جهان هستی، حکمت و فلسفه. رساله عملیه و دربردارنده فتواهای او. منابع شبکه اطلاع‌رسانی اجتهاد جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم. گلشن ابرار. ج۷، نشر معروف، قم: ۱۳۷۸.

نظرسنجی

این سایت از دیدگاه شما...؟