مال اوست

هم مصلّای مطلّای معلّا مال اوست

هم مداوای مسیحای مهیّا مال اوست

ما دعاخوانانِ کنج فقر که ول مَعطلیم

با چنین عمّامه ای دنیا و عقبی مال اوست

ادامه نوشته

هیچکس چیزی نگفت

"شعر طنز"

جغد فرتوتی هما شد، هیچکس چیزی نگفت

موشی آمد اژدها شد، هیچکس چیزی نگفت

رفت شَست پای خوشبختی به چشم زندگی؛

عشق امری ناروا شد، هیچکس چیزی نگفت

ادامه نوشته

شعر طنز معلّم

چطوره حال و احوالت معلّم!

چقدره مال و اموالت معلّم!

 

هزاران بوسه ی بهداشتی بر

جبین و دست و تمثالت معلّم!

ادامه...

ادامه نوشته

حسین گلچین

 

نقیضه طنز

 

«دید موسی یک شبانی را به راه

کو همی گفت ای خدا و ای اله»

 

توکجایی تا بپیچم گوش تو

جِر دهم آن قیمتی تن پوش تو

 

روی بنزت خط کشم با خنجرم

بر در کاخت بکوبم با خرم

                                

من نمی دانم چرا با ما لجی!

تا به کی آخر دورویی و کجی؟!

 

خشکسالی، زلزله، گرد و غبار،

این هم از وضع دلار و روزگار

 

پیش من یک عطسه ی بز بهتر است

از خدای ظالمی که کافر است

 

نامسلمان! این چه وضع زندگی ست؟!

غیر تو مسئول این اوضاع کیست؟!...؛

 

سنگ زد سمت خدا در آسمان

گفت خواهر، مادرت.. چیز و فلان..

 

گفت موسی: وای استغفار کن

توبه از رفتار و این گفتار کن

 

کفر هم اندازه ای دارد؛ خلی؟!

کلّه ات پوک است، قطعاً منگلی؛

 

شد شبان ناراحت و فریاد زد

در بیابان هی دوید و داد زد

 

«وحی آمد سوی موسی از خدا

بنده ی ما را ز ما کردی جدا

 

تو برای وصل کردن آمدی

نی برای فصل کردن آمدی»

 

این شبان بینوا ایرانی است

کشورش در معرض ویرانی است

 

می رسد از هر طرف بحران و غم

من خودم هم توی کارش مانده ام

 

 

تا ببینم که چه پیش آید؛ برو

در بیاور از دلش، موسی! بدو!

 

«چون که موسی این خطاب از حق شنید

در بیابان در پی چوپان دوید

 

عاقبت دریافت او را و بدید

گفت مژده ده که دستوری رسید»

 

چون که در ایران به دنیا آمدی

بی مجازات است هر حرفی زدی

 

«هیچ آدابی و ترتیبی مجوی

هر چه می خواهد دل تنگت بگوی»

 

بیفزا

 

شعر طنز:

«بیفزا»

خداوندا! به ما اسکِن بیفزا

به هر نحوی که شد ممکن بیفزا

 

به «تومان» اعتباری نیست؛ لطفاً

دلار و پوند و لیر و ین بیفزا

 

برای جَستن از سدّ گزینش

محاسن بر رخ محسن بیفزا

 

به ساحلهای ما الماس و لؤلؤ

به ساحلهای دیگر شن بیفزا

 

طرف پز داده که: «دارم ژن خوب»؛

به ما هم قدری از آن ژن بیفزا

 

بکن اطراف ما را پرفرشته

به دور خارجی ها جن بیفزا

 

تورّم را بگیر از اهل تهران

ببر بر مردم آتن بیفزا

 

برای اینکه مشهد محو گردد

به رشد مرقد ثامن بیفزا

 

کنار ملحدان رو به رشدت

اگر شد چند تا مؤمن بیفزا

 

به آقایان عطا فرما جوانی

به خانم ها پیاپی سن بیفزا

*

حسین گلچین

«شکلات الشّعرا»

آبان96

نقیضه بر شعر حضرت حافظ

نقیضه طنز «دوش از ..»

«دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما

شد طنین افکن نت دشمن کش تکبیر ما»

 

یک نگاهی کرد و  پیدا بود خیلی گشنه است

گفت: در مسجد نیامد هیچ چیزی گیر ما

 

داخل یخچالمان «می» دید و فحشی بوووق داد

این کمی تا قسمتی شد باعث تحقیر ما

 

دوستم یک سطل قرمز شیر گاو آورده بود

چون که چاییدیم شاید آن شود اکسیر ما

 

سطل قرمز را دو دستی سمت لب بالا کشید

شش قلپِ گنده ی کشدار خورد از شیر ما

 

توی آشپزخانه ی میخانه هم چرخی زد و

روی گازش دید دیگ خالی و کفگیر ما

 

لحظه ی رفتن که چیزی قابل بردن نیافت

گفت: برخیزید!؛ برد از ما گلیم زیر ما

 

پیر ما هوش و حواس آنچنانی هم نداشت

هر چه می شد نیز می انداخت هی تقصیر ما

 

بر شکم های همه مشتی زد و نشگون گرفت

آنقدر محکم که شد نامحتمل تعمیر ما

 

رفت و ما حیران به هم قدری نگاهیدیم و بعد

رفت تا هفت آسمان جیغ چنان آژیر ما

*

حسین گلچین

«شکلات الشّعرا»

مهر 95

 

مناظره

شعر طنز:

«مناظره کلّه پاچه و پیتزا»

*

به کلّه پاچه پیتزا گفت با ناز:

منم نسبت به تو بسیار ممتاز

 

مد روزم؛ سفارش می دهندم

خوراک ایرلند و ایسلندم

 

تو امّا آب زیپویی هشلهف

ابوالچربی، مگس پهلو، مزخرف

 

جماعت رو به موت از هضم کندت

تو آل بویه ای از بوی تندت

 

طرفدار تو بی هوش و حواس است

تیلیت پرملاطت بی کلاس است

 

خلاصه مال عهد بوق هستی

الهی وربیفتی، خیلی پستی؛

*

به او فرمود کلّه پاچه ی داغ:

عزیزم! نیستی انگار در باغ

 

ابوالخوشمزّگی!، made in italy

تو از کی آمدی در این حوالی؟

 

تو ای حمّاله الامراض ناجور

نگیر اینقدر در انظار، فیگور

 

زلم زیمبو!، ژیگولو!، مجمع القاچ!

نده اینقدر به ویروسها ماچ

 

 مسیر هضم تو صعب العبور است

تو را هرکس که خورد اهل قبور است

 

شمای استریل وارداتی!

نمی دانم چه هستی، قاتی پاتی!

 

گمان کردم مقوایی ست جنست

ولی مانند دمپایی ست جنست

 

تو که جر خورده ای از پشت و از رو

خودت را کرده ای در جعبه ای تو

 

به جای ظاهرآراییِ خود، داش!

برو قدری به فکر باطنت باش

 

شما وضعی بلاتکلیف داری

و بی اصل و نسب تشریف داری

 

ولی من ساخت این سرزمینم

اگر خوبم بدم، کلاً همینم

 

برو سوسول! کمتر ادّعا کن

مقادیری اصالت دست و پا کن

 

من و دیزی بهم سازیم فردا

که بنیانت براندازیم درجا.

 

حسین گلچین

آبان 95

لازم نیست

شعرطنز «لازم نیست»

 

برای پست ریاست سواد لازم نیست

بقدر پیچه ی امضا، زیاد لازم نیست

 

دروغ و ظلم و ریا هرچه بیشتر بهتر

صداقت و ادب و عدل و داد لازم نیست

 

بدو که دیده شوی در صف نخست نماز

تظاهری بنما، اعتقاد لازم نیست

 

به پیشگاه رئیست فقط تملّق کن

تذکّر و نظر و انتقاد لازم نیست

 

بیا که در سفر اربعین بخوربخور است

نظر به کوروش فرّخ نژاد لازم نیست

 

به ملّت شکمو شام ناب باید داد

برای رأی گرفتن ستاد لازم نیست

 

برای جمله ی «دزدید و رفت»، می بینیم

به حکم قاضی عادل!! نهاد لازم نیست

 

در این ولایت مختصّ کشت بادمجان

سیاست و هنر و اقتصاد لازم نیست

 

برس به پیش و پس شال زلف خانم ها

که ریشه کن شدن اعتیاد لازم نیست

 

به قدری از همه سو پاره پوره شد ملّت

که چسب و وصله و پمپاژ باد لازم نیست

 

کمک به هلهله ی آن بلاد، عین ثواب

کمک به زلزله ی این بلاد لازم نیست

 

برای قتل حسین(ع) آنقدَر نفر دارند

که شمر و خولی و ابن زیاد لازم نیست

 

به رغم دود و دمِ شهریار و نیما و...

برای خوب سرودن مواد لازم نیست

 

حسین گلچین

«شکلات الشّعرا»

آبان96

طکی

«طکی»

گسترده ام به گوشه ی شهری بساطکی

آپارتمان نشینم و دور از حیاطکی

 

شکلک دلم برای مخم در می آورد

با خود نشسته ام بکنم اختلاطکی

 

ابلیس جان! بیا که خدا قهر کرده است

بد نیست با جناب تو هم ارتباطکی

 

این ملک را برای چپو آفریده اند

در امر اختلاس نکن احتیاطکی

 

یک اپسیلن از ارزش دین کم نمی شود

گیرم که کرد قاری قرآن لواطکی

 

اوسا کریم لوله کش! از ما حذر نکن

پمپاژ کن به روده، عصب، رگ، نشاطکی.

*

حسین گلچین

«شکلات الشّعرا»

بهمن95