گرد هم آئی هفتگی
سالها می خنددو با گریه همزاد است بابا
در خودش ویران ودر چشم تو آباد است بابا
شرمگینی، حاصل هر روزۀ دستان خالی
پینۀ دستش نشان از زخم بیداد است بابا
در چروکِ چهره اش نقش است غمهای فراوان
کوهِ غم برشانه اش ویران زبنیاد است بابا
روز وشب دارد غمی بر تارو پودش می زند چنگ
ماهیِ گردابِ غم در طورِ صیّاد است بابا
پای عشق ناب شیرین مایه از جان می گذارد
لقمه ای نانِ حلال هم کیشِ فرهاد است بابا
عمقِ معدنهای خاکی تشنه ی اشکی محبت
تاکمی باور کند هر لحظه در یاد است بابا
کاش می دیدم که لبخندش به هر آئینه باشد
تاببینم پشت مرز گریه ها شاد است بابا
می کند پنهان تمام غُصّه و اشک حقارت
از پی یک لقمه نان افتاده شمشاد است بابا
کاسۀ تُردِ دلش با سنگِ بی مهری شکست و
کوهِ خاموشی پریشان غرق فریا است بابا
کاش مثل خِشت وگِل ثبتِ جهانی می شدی تو
چونکه پیغامت مرورِ مِهرِ اجداد است بابا...
.
.
.
تاندا ند کس که غمگین است یا شاد است بابا...
شاعر:
محمد ضیائی پور استهبان
برچسب ها بابامی خنددهمزادشرمگینیدستان خالیزخم بیدادچهره اشفراوانصیّادماهی گردابپای عشقنان حلالهم کیشفرهادباور کندلبخندشآیینهشمشادغرق فریادمهر اجداد
نظرات ارسال شده