گرد هم آئی هفتگی
در نیمه یِ شب شهاب گل کرد
بر رَغمِ شب آفتاب گل کرد
بارِش بگرفت رحمتِ عشق
در فصلِ خزان سحاب گل کرد
جوشید گلاب از دلِ گل
در موسمِ گل گلاب گل کرد
ساقی بگرفت دورِ دیگر
در ساغرما شراب گل کرد
مستان همه فکر نوش نوشند،
در گردشِ می شتاب گل کرد
شد بدر؛ مَهِ وجودو هستی
صبح آمد وآفتاب گل کرد
خورشید شکفت در مدینه
برطعنه ی شب جواب گل کرد
نقّاشِ اَزَل کشید نقشی
کز قدرتِ او کتاب گل کرد
نیلوفرِ باغ ؛ آفرینش،
با آن هم پیچ وتاب گل کرد
در جوششِ چشمه سارِ هستی
سیمای زلالِ آب گل کرد
از بطنِ خدیجه نورِ توحید،
در بسترِ آن جناب گل کرد
حوران بهشت پایکوبان،
بربط به سرِ رَباب گل کرد
شادیّ و سرور وشورِمیلاد
در سینه یِ شیخ وشاب گل کرد
از بویِ گلِ وجودِ زهرا،
شادی به لبانِ باب گل کرد
بر رغمِ خزان، بهار این بار
شاهد شد و بی نقاب گل کرد
آن گلبنِ پاکدامنِ دهر
در خانه ی بوتراب گل کرد
تابید فروغِ روی زهرا .
در شأنِ زنان، حجاب گل کرد
در گلشنِ مِهرِ او عفافش،
هر زن کند انتخاب گل کرد
هر یاسمنی که کرد در عمر،
از اجنبی اجتناب گل کرد
با تربیتِ شهید، مادر
در صحنه ی انقلاب گل کرد
از مقدم گل به وجد آمد
"محزون" که به شعرِ ناب گل کرد
علی اکبر شجعان
ادامه مطلب
تقدیم به روح سردار غیور جبهه مقاوت حاج قاسم سلیمانی
پر زد از این دنیا ولی بال و پرش باقیست
رفته ولی سوی حرم چشمِ ترش باقیست
در جبهۀ پیروزِ حق از شام تا بغداد
فرمانده افتاده ولیکن لشکرش باقیست
در دستِ مردانِ فداکارِ سپاهِ قدس
آماده ، پابرجا ـ سلاحش ، سنگرش ـ باقیست
با آنکه در راه خدا سردار سر داده
سربندِ « یازهرا » ولی روی سرش باقیست
دستی که خنجر در دل داعش فرو می برد
افتاده و در قلب داعش خنجرش باقیست
خاتم نصیبِ دیوِ غارتگر نخواهد شد
رفته سلیمانی ولی انگشترش باقیست
فریادِ بِشکوهی که کوهِ ظلم را لرزاند
در حنجر گلدسته های کشورش باقیست
در خانه ی امن خدا شیطان نخواهد ماند
وقتی خدا و کعبه و پیغمبرش باقیست
شمشیر از دست علی هرگز نمی افتد
تا کاوه و تا کورۀ آهنگرش باقیست
مالِک نمی میرد علی تنها نمی ماند
وقتی خدا در مُلکِ مالِک پرورش باقیست
دشمن بداند چشمه چشمه خونِ عاشورا
در رگ رگ ایران و جسم رهبرش باقیست
راه شهادت هیچ بی رهرو نخواهد ماند
وقتی که رهبر هست و وقتی مَعبَرش باقیست
ققنوس می زاید از این آتش که می بینید
وقتی که آتش در دل خاکسترش باقیست
دشمن بداند پرچم سرخ سلیمانی
بر روی دوشِ محکمِ همسنگرش باقیست
در جبهۀ حق لشکری بی سر نخواهد شد
تا لشکرِ صاحب زمان ، سرلشکرش باقیست
هر کس عزادار سلیمانی ست مثل او ـ
امروز و فردا در رکاب رهبرش باقیست
هر کس عزادار سلیمانی ست ای مردم !!
مثل سلیمانی حجاب دخترش باقیست
***
در اول توصیفِ سردار از نفس افتاد ـ
شاعر ، ولی خونِ قلم در دفترش باقیست
--------------------------------
ما لاله سرخ باغ یاسیم
نه اهل ستم نه التماسیم
در کرببلا چو ریشه داریم
از کشته شدن نمی هراسیم
------------
ادامه مطلب
**
غسل شهادت کرد و با شبنم اذان گفت
بعد از نماز صبح ، ذکر آسمان گفت
بوسید روی لاله را هنگام رفتن
در گوش لاله راز ، رازی جاودان گفت
هنگام رفتن سیب سرخ گونههایش
از سرخ ُمردن با شقایق داستان گفت
از خود برون زد مرد ، با « الله اکبر »
بر شعله زد ققنوس وار و ناگهان گفت :
« من زنده عشقم، شهید جاودانم »
این جملهها را َمرد سرخ و بی زبان گفت
او رفت ، اما تا ابد با لهجه عشق
ذکر بهشتی سیرتان را میتوان گفت
رضا اسماعیلی
ادامه مطلب
ای تنهای من
ای گمشده ی جهان
ای مرغ پر و بال شکسته
ای طایر بلند پرواز قدس
سرود تنهایی من نثار تو باد
من نیز طایر قدسم
که در این خراب آباد گرفتار آمده ام
مرغی پر و بال شکسته ام
که در وادی عدم گم گشته ام
آتشی مقدس در قلبم زبانه می کشد
روحم به امید معراج به پرواز در می آید
می جوشم
می خروشم
"
شهید چمران
«آخرین دستنوشه ی شهید مصطفی چمران در لحظاتی قبل از شهادت»
ای حیات !
با تو وداع می گویم . با همه ی زیبایی هایت با همه ی مظاهر جلال و جبروتت با همه ی وجود وداع می کنم
با قلبی سوزان و غم آلود به سوی خدای خود می روم و از همه چیز چشم می پوشم ...
می دانم شما چابکید . می دانم در همه ی مسابقه ها گوی سبقت را از همه ربوده اید . می دانم که به فرمان من
مشتاقانه به سوی شهادت صاعقه وار به حرکت در می آیید .
به قدرت اراده ی آهنینم محکم باشید . به سرعت تصمیمات و طرح هایم سریع باشید .
این پیکر کوچک اما سنگین از آرزو ها و نقشه ها و امید ها و مسئولیت ها را
به سرعت مطلوب به هر نقطه ی دل خواه برسانید !
در این لحظات آخر عمر آبروی مرا حفظ کنید .
من چند لحظه بعد به شما آرامش می دهم ؛ آرامشی ابدی !
دیگر شما را زحمت نخواهم داد . دیگر شب و روز استثمار نخواهم کرد دیگر به شما بی خوابی نخواهم داد و
دیگر شما از خستگی فریاد نخواهید کرد از درد و شکنجه ضجه نخواهید کرد ؛
از بی غذایی از گرما و سرما شکوه نخواهید کرد .
آرام و آسوده برای همیشه در بستر نرم خاک آسوده خواهید بود !
اما ...
اما این لحظات حساس وداع با زندگی و عالم ، لحظات لقای پروردگار ؛
لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد !
----------------
لحظههای رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد
احمد محمدتبریزی
«مصطفی چمران» نام پرمسمایی است. ابهتی دارد که به وقت شنیدنش، لرزه بر
اندام دشمنانش میافتد. نام چمران افتخارآمیز است و هرگاه این نام را با
پسوند دکتر، فرمانده و شهید میشنویم با افتخار سرمان را بالا میگیریم تا
بگوییم این مرد یکی از قهرمانان دفاع مقدسمان است. چمران یک اعجوبه بود؛
یک نابغه علمی، یک نابغه جنگی و یک نابغه در اخلاق و کردار. چمران شبیه
هیچکس نبود و به همین خاطر وقتی برای پی بردن به بزرگی او هر بار که در
وجوه شخصیتیاش ریز میشویم، نکتهای تازه جلوی چشممان میآید. مردی که از
دل تاریخ روئید و مردمان زمان خود را با یک پدیده آشنا کرد و برای نسلهای
بعدی الگو ساخت. الگوی سادهزیستی، تهجد و ستاندن حق مظلومان. تمام شیعیان
به وجود شخصیت بزرگی، چون چمران افتخار میکنند و او را از آنِ خود
میدانند. یتیمان لبنانی وقتی میدیدند چمران قید همه چیز را زده و از
امریکا آمده و دلسوزانه برایشان پدری میکند، میفهمیدند دکتر برای
زمانهشان یک استثناست. میگفت: «من آمدهام که فریاد ضجهآلود شیعیان
لبنان را در زیر آسمان بلند ایران طنینانداز کنم». وقتی همسرش غاده میدید
که چطور مصطفی برای مظلومیت شیعه میگرید، میفهمید میتوان در عین
فرمانده و مرد جنگ بودن، دلی لبریز از عشق و احساس داشت. به قول غاده، چند
نفر میدانستند چمران اشک هم میریزد؟! مثل هوای کوهستان! قابل پیشبینی
نبود و مرا در آن اولین دیدارها همینها پابند کرد. برای درک بزرگی روح
چمران، باید بسیار خواند و در سیره رفتاریاش دقت کرد و واژه به واژه
مناجاتهایش را مرور کرد.
چمران در گزارش ساواک
امام خمینی، مصطفی چمران را «جنگجویی پرهیزگار و معلمی متعهد» نامیده
بود. ساواک در گزارشهایش در سال ۱۳۵۲ درباره سبک زندگی چمران اینگونه
گزارش میدهد: «دکتر چمران در «لافایت» (امریکا) زندگی میکند و یک زندگی
بینهایت ساده و بدون تجمل دارد... آدمی است بینهایت مطلع در موضوعات
مختلف. از نظر مذهب بسیار متدین است و عدهای از دوستان و دانشجویان از این
نظر با او مخالفت میکنند و میگویند یک دانشمند مثل دکتر چمران حیف نیست
که تا این اندازه پایبند دین و مذهب باشد، ولی او با خونسردی عجیبی که
مخصوص اوست به این موضوع مینگرد و در مواقع بحث، چون از اغلب آنها
مطلعتر و باسوادتر است آنها را قانع میکند.»
زندگی زاهدانه و سادهزیستی چمران بر کسی پوشیده نیست. او تمام امکانات
و فرصتها برای داشتن یک زندگی مرفه در امریکا را رها کرد و راهی لبنان
شد؛ شهر صور. شهری شیعهنشین که به خاطر اختلافات مذهبی وضعیت خوبی نداشت.
دکتر از دل سرمایهداری مرفه امریکا به شهری محروم سفر میکند. در
وصیتنامهاش درباره این سیر و سلوک عارفانه، درباره این انتخاب معنوی و
زندگی اش مینویسد: «از اینکه آمریکا را ترک گفتم، از اینکه دنیای لذات و
راحتطلبی را پشت سر گذاشتم، از اینکه دنیای علم را فراموش کردم، از اینکه
از همه زیباییها و خاطره زن عزیز و فرزندان دلبندم گذشتهام، متأسف
نیستم... از آن دنیای مادی و راحتطلبی گذشتم و به دنیای درد، محرومیت،
رنج، شکست، اتهام، فقر و تنهایی قدم گذاشتم. با محرومیت همنشین شدم. با
دردمندان و شکسته دلان همآواز گشتم. از دنیای سرمایهداران و ستمگران
گذشتم و به عالم محرومین و مظلومین وارد شدم. با تمام این احوال متأسف
نیست.»
غذای یتیمخانه
دکتر چمران همچنین در مناجاتهایش خطاب به پروردگارش چنین مینویسد:
«مقیاسها و معیارهای جدید بر دلم گذاشت و خواستههای عادی و مادی و شخصی
در نظرم حذف شد. روزگاری گذشت که دنیا و مافیها را سه طلاقه کردم و از همه
چیز خود گذشتم.» مال دنیا برای او هیچ بود. هیچگاه فریفتهاش نشد و
نخواست دنیا و آخرت خود را آلوده به مسائل مادی کند. گاهی پیش میآمد که
برای چندین روز وعده غذایی کاملی نمیخورد. چمران بیش از غذای تن، به غذای
روح نیاز داشت. این روحیه را با خود به جبههها هم آورد. فرماندهای که در
اوج سادهزیستی زندگی میکرد. غاده روزهای بودن در کردستان را چنین توصیف
میکند: «بیشتر روزهای کردستان را در مریوان بودیم. آنجا هیچ چیز نبود.
روی خاک میخوابیدم. خیلی وقتها گرسنه میماندم و غذا هم اگر بود هندوانه و
پنیر و... خیلی سختی کشیدم.»
همچنین همسر شهید چمران از روزی در یتیمخانه میگوید که مصطفی هیچ
غذای دیگری جز غذای یتیمخانه را نمیخورد. وقتی همسرش میگوید: چرا غذای
شب عید را که مادر برایمان فرستاد نخوردید و نان و پنیر و چای خوردید؟ در
جواب میگوید: این غذای مدرسه نیست. غاده میگوید: شما دیر آمدید، بچهها
نمیدیدند شما چی خوردهاید؟ اشک چشمان دکتر جاری میشود و میگوید: خدا که
میبیند.
روزی دیگر زمانی که در کردستان حضور داشت بر اثر کمغذایی و بیحالی،
نیروها نگران حالش میشوند. میفهمند فرمانده سه روز چیزی نخورده و دم
نزده است. پادگانشان در مریوان در محاصره قرار داشت و به ناچار نان
خشکهای سالم را با آب مرطوب کردند و هنگامی که میخواستند جلوی چمران
بگذارند میگویند: «خجالت میکشیم بگوییم نوش جان». دکتر تکهای نان
برمیدارد و در دهان میگذارد. چشمهایش را مانند کسی که مشغول خوردن
بهترین غذاهاست میبندد و شروع به جویدن نان میکند. بعد میخندد و
میگوید: «اگه میدونستی همین نان خشک چه طعمی داره، هیچ وقت به خودت اجازه
نمیدادی همچین حرف بزنی» و بعد با خونسردی و لذت نان خشکها را میخورد.
روزی که چمران شرمنده شد
چمران در حکم پدر برای یتیمان بود. از اعماق وجود برایشان دل میسوزاند
و نمیخواست ناراحتیشان را ببیند. عکسی که شهید چمران با زانوانی در بغل
در یتیمخانه به نقطه نامعلوم خیره شده، هزاران حرف در دل خود دارد. در
عکسهای دیگر بچهها پیرامونش هستند و به او به مثابه یک پدر مینگرند. یک
پدرِ بزرگ که همیشه هوایشان را دارد. آنها با وجود چمران احساس تنهایی
نمیکنند.
چمران طاقت رنجهای کودکان یتیم را نداشت. خودش را وقف آنها کرده بود.
فاطمه نواب صفوی، فرزند شهید نواب صفوی درباره یتیمنوازی دکتر چمران
میگوید: «مردم جنوب لبنان، به ویژه کودکان یتیم، بعد از امام موسی صدر،
همه چشم امیدشان به شهید چمران بود و او را حامی و پدر مهربان خود میدیدند
و اغراق نیست اگر بگویم که او را تا حد پرستش دوست داشتند.»
صادق طباطبایی نیز که زمانی همراه دکتر چمران در لبنان بود، حساسیتهای
ایشان در قبال کودکان یتیم را چنین روایت میکند: «[چمران را]دیدم در دفتر
کارش روی کاناپه نشسته و بلند گریه میکند. به سر و شانهاش دست
کشیدم و گفتم مصطفی چه شده؟ او اشکش را پاک کرد و گفت: «صحنهای دیدم
که اگر تو دیده بودی قدرت تحمل من را هم نداشتی. وقتی جمال (پسرم) را بغل
کردم و بوسیدم چشمم افتاد به یک پسر چهار ساله یتیم به نام بلال که آنجا
پیش یک ستون ایستاده بود و با یک حسرتی به جمال نگاه میکرد. من این
صحنه را که دیدم شرمم آمد که چطور در حضور یک بچه یتیم به خودم اجازه دادم
پسرم را بغل کنم» و نگران بود که چگونه از دل این بچه دربیاورد».
اگر در میانه راه حتی زمانی که سوار بر ماشین بود و از این ده به آن ده
میرفت و در میانه راه بچهای که در خاکهای کنار جاده نشسته و گریه
میکند را میدید پیاده میشد، بچه را بغل میگرفت، صورتش را با دستمال پاک
میکرد و میبوسیدش. آن وقت تازه اشکهای خودش سرازیر میشد. اولین بار که
همسرش این صحنه را دید، فکر کرد مصطفی بچه را میشناسد. پس از سؤال، مصطفی
گفت: «نه، نمیشناسم. مهم این است که این بچه یک شیعه است. این بچه ۱۳۰۰
سال ظلم را به دوش میکشد و گریهاش نشانه ظلمی است که بر شیعه علی رفته.»
طرح ترور چمران در جنگ
یار و شفیق نیروهایش بود. مگر کسی با آن روحیه حساس، با آن همه لطافت و
طبع هنری، میتواند موضعی از بالا نسبت به نیروهایش داشته باشد؟ مگر چنین
انسانی که از همه چیزش در راه خدا و در راه دین اسلام گذشته، توان سختگیری
نسبت به سایرین را دارد؟ به قول فرماندار نظامی سوسنگرد، سیدکاظم فرتاش،
«چمران انسانی بزرگ در چند بُعد بود و در هر بُعدی هم سرآمد بود. یک نقاش و
طراح حرفهای که خطی زیبا داشت، از نظر سواد فنی درجه یک بود و موشکهای
«مصطفی مصطفی» و «بشیر» را خودش طراحی کرده بود و به شهید مصطفیمجد میداد
تا ساخته شوند.»
دشمن از همان اولین روزهای جنگ از شهید چمران با عنوان یک دردسر برای
ارتش عراق یاد میکرد. طبق اسناد جنگی و به اذعان سرهنگ ستاد عبدالرشید
عبدالباطن افسر ارشد واحد بازرسی لشکر و گارد سابق ریاست جمهوری عراق در
ماه چهارم جنگ به عوامل ارتش بعث دستور داده میشود تا چمران را در لیست
ترور قرار دهند. او اعتراف میکند که خونسردی چمران در جبهه باعث آشفتگی
روحی ارتش عراق شده بود.
ستاد جنگهای نامنظم که با همت و نبوغ چمران تشکیل شد، جوانان زیادی از
اقشار مختلف جامعه خودشان را به این گروه رساندند. کارگر، مهندس، مکانیک،
کارمند و حتی استاد دانشگاه در ستاد حضور داشتند و گروه همه تخصصها و حتی
افکار و عقاید مختلف را پذیرا بود. یکی از نیروهای ستاد جنگهای نامنظم
درباره برخورد شهید چمران میگوید: «برخوردی که در مجموعه شهید چمران با ما
میشد کاملاً ما را جذب کرد. من آن زمان جوانی بودم که شاید نمازم را هم
نمیخواندم ولی وقتی به ستاد جنگهای نامنظم رفتم آنچنان جذب شهید چمران،
این انسان بزرگوار شدم که تا وقتی زنده بود اصلاً نمیتوانستم به شهر خودم
برگردم.» با وجود تکثر آرا هدف یکی بود، دفاع از میهن در برابر دشمن. همین
کار را برای دشمنان سخت کرد. آنها که بر بههم ریختگی ارتش و نبود نیروی
مسلح دیگری حساب کرده بودند، ستاد جنگهای نامنظم غافلگیرشان کرد. در ستاد
تبعیضی میان نیروها نبود و همه میتوانستند در گروه شرکت کنند. دکتر ایده و
شگرد خاصی برای ستاد داشت که هر کس لیاقت و شایستگیاش را نشان میداد هر
امکاناتی را که میخواست در اختیارش قرار میداد. با وجود چمران هماهنگی
بین نیروهای ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی بود که در منطقه به وجود
آمد. در روزهایی که نیروهای نظامی انسجام کاملی نداشتند، چمران به تنهایی
یک وزنه سنگین برای جبهه ایران بود. فاتح سوسنگرد بود و فاتح قلب
نیروهایش. شهید چمران لحظاتی قبل از شهادت در ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ در دهلاویه، با
تعبیری زیبا خطاب به دستها و پاهایشان مینویسد: «لحظات رقص من در برابر
مرگ باید زیبا باشد» و این جمله کوتاه، اما پرمعنی آخرین دستنوشته ایشان
در طول حیاتش میشود.
منبع: روزنامه جوان
ادامه مطلب
بیادِ نخلِ سربریده ی مدافعِ حرم
(شهید محسن حججی)
..........؛........؛..........
از جا بیادِ غیرتِ اکبر بلندشد
با یاعلی به یاریِ رهبر بلندشد
تنها نه اینکه از زن و فرزندِ خود گذشت
از سرگذشت و پیشِ خدا سربلندشد
سر داد وتن نداد به ذلت ؛ بدین سبب
بی سر ز روی خاک رهاتر بلندشد
فریادِ یاحسین به گوشِ جهان رسید
در دستِ شمر باز چو خنجر بلندشد
دستِ ستم اگر چه خزان کرد غنچه را
بر دوشِ باد لاله ی پرپر بلندشد
با تیشه ی جنایتِ داعش به دشتِ عشق
افتاد سرو و باغِ صنوبر بلندشد
بر خاک اگر که پیکر رزمنده ای فتاد
از جا هزار مردِ دلاور بلندشد
وقتی خبر رسید که"محسن"شهید گشت
فریادِ آه از دل مادر بلندشد
.؛ . 🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥
این آتشی که سوخت دل و جان شیعه را
روشن شد از سقیفه و از در بلندشد
علی اکبر شجعان
ادامه مطلب
امشب آواز پرپری دارم
در سرم شور دیگری دارم
امشب آهم شراره می بارد
از نگاهم ستاره می بارد
امشب از آه و ناله لبریزم
اشک غربت ز دیده می ریزم
نایم امشب نوای غم دارد
ساز عشقم صدای غم دارد
در گلو بغض خفته ای دارم
حرف های نگفته ای دارم
از درونم ترانه می جوشد
سخن عاشقانه می جوشد
شعر من شور معنوی دارد
ساز من سوز مثنوی دارد
ساقیا می بریز در جامم
ناله ی نی بریز در کامم
تا غم اشتیاق بنویسم
شرحه شرحه فراق بنویسم
تا بگویم غم "فقیهی" را
قصه ی ماتم فقیهی را
آن که چون غنچه در نجف گل کرد
گوهری بود و در صدف گل کرد
آن که صهبای حیدری نوشید
و ردای پیمبری پوشید
آن که پشت و پناه مردم بود
همدم اشک و آه مردم بود
مثل مولای خود علی ،آن مرد
به فقیران رسیدگی میکرد
آن که الگو به زهد و تقوا بود
در نگاهش خلوص پیدا بود
بانگ یابن الحسن که سر می داد
دامنش را به چشم تر می داد
خصم جان تمام اعداء بود
در زمانه غریب و تنها بود
رنج ها برد و با ستم جنگید
خون دل خورد و با ستم جنگید
آن که هم صحبت جوانان بود
مظهر عقل و عشق و ایمان بود
مرد عشق و عقیده بود و جهاد
و مبارز علیه ظلم و فساد
قاضی شرع شرق استان بود
لاله پرور به باغ و بستان بود
پرچم عدل و داد بر دوشش
و سلاح جهاد بر دوشش
نور توحید در جبینش بود
دست همت در آستینش بود
تا بنای دعای ندبه گذاشت
همه جا بذر عشق و عاطفه کاشت
در تب انتظار جان می داد
راه حق را به ما نشان می داد
عاشقی بی قرار و شیدا بود
عشق مهدی (عج)در او هویدا بود
تا بنای کتابخانه نهاد
بار فرهنگ روی شانه نهاد
همه جا از امام دم میزد
شعله بر خرمن ستم میزد
در نگاهش بهشت پیدا بود
سرخی سرنوشت پیدا بود
زخم جانسوز طعنه می نوشید
و ز هر تهمتی نمی جوشید
در یَمِ انتظار، کشتی بود
ترجمان غم "بهشتی" بود
به ریا هیچ لحظه جلوه نکرد
لب فرو بست و گاه شکوه نکرد
هر کجا می رسید فریادش
فقر مردم نرفت از یادش
او که عشق حسین در سر داشت ـ
او که خوناب دل به ساغر داشت ـ
با دوتا پاسدار خود آن مرد
(زهری زاده) ؛ (میرزائی فرد)
بعد یک عمر شور و سرمستی
پا فراتر گذاشت از هستی
شوق پرواز در پَرَش گل کرد
پر گشود و طی تکامل کرد
هدف تیر اهل باطل شد
و به دیدار دوست نایل شد
علی اکبر شجعان
ادامه مطلب
امام و مقتدا علي // وصي مصطفي علي
از آسمان كوفه غم مي بارد امشب
دست ستم بذر عزا مي كارد امشب
شير خدا حال عجيبي دارد امشب
در خون نمـازش را بجا مي آرد امشب
ز كوفيان بيوفا // رسيده بر علي // جفا آه و وا ويلا
شاهي كه در اوج غم وغربت شبانه
در خلوت شبهــاي كوفه مخفيانه
قوت ضعيفـان مي نهاده روي شانه
واز ديدگانش اشك غم بوده روانه
نمي كند چرا دگر // ميان كوچه ها گذر // آه و وا ويلا
مولاي ما استاد جبريل امين بود
معناي دين سرمایه ی اهل يقين بود
او سـاقي كوثر امام المتقين بود
آئــينه ی يزدان اميـرالمؤمنيــن بود
عزيز مكه و منا // شده شهيد از جفا // آه و واويلا
مولاي ما تــاج ولايت را به سر داشت
هر چنـد از امت به دل خون جگـر داشت
خار جفا از كوفيان در چشم تر داشت در
اوج قدرت هم به مسكينان نظر داشت
ميان ناله ی سحر // به آسمان كشيده پر // روح عدالت
تا از نيــام فتنه تيغ كين برون شـد
دامــان محراب عبـادت لاله گون شـد
چشم يتيمان علي درياي خون شد
واز آه زينب چرخ گردون بي سكون شد
غمين شده دل همه // عزا گرفته فاطمه // براي زينب
افتاده از غم لرزه بر اركـان ايمـان
چتـر عزا ســايه زده بر عرش رحمــان
قرآن ناطق كشته شددر ماه قرآن
گرديده مظلومي به يك مظلومه مهمان
در آسمان و در زمين // بپاست بهر شاه دين // عزا و ماتم
صوت علي در كوفه ديگر گشته خاموش
شد ازغم هجــر علي كعبه سيه پوش
بــانگ رحيــل مرتضي آيـد ز چـــاووش
بهر شهادت شير حق وا كرده آغوش
گويد به محراب دعا // فُزتُ و رب الكعبه را // آه و واويلا
از تيــغ ابن ملجــم دون ستمگر
شق القمـر شد فرق نوراني حيـدر
عدل مجسم امشب افتاده به بستر
ختم رسل زانوي غم بگرفته در بر
با فرق بشكسته علي // بار سفر بسته علي // بسوي زهرا
نورنماز و روح قرآن،باغ احساس
آن قهرمان بدر وخيبر ، اشجع الناس
مي گويد از جور خزان با گلشن ياس
دست حسينش مي نهد در دست عباس
كه در زمين كربلا // حسين را مكن رها // آه و واويلا
شاعر:
علی اکبر شجعان
استهبان سایر نوحه ها
ادامه مطلب
یاد حماسه سازان کربلای ۵ گرامیباد...
چون لاله ی صبح عید باید شد و رفت /
سرمایه ی هر امید باید شد و رفت /
از پیله ی کهنگی برون باید جست /
پروانه صفت جدید باید شد و رفت /
مانند شهاب ، شب شکن باید بود /
هر چند که ناپدید باید شد و رفت /
از خاک شلمچه آید این نغمه به گوش /
در راه خدا شهید باید شد و رفت.
علی اکبر شجعان
ادامه مطلب