گرد هم آئی هفتگی
پلکی بزن که باده بنوشم ز چشم تو
آن باده کاورد بخروشم ز چشم تو
پلکی بزن چنان ؛ که بیفتم خراب و مست
آنگه بیاورند به هوشم ز چشم تو
در کوچه باغ عاطفه چشم انتظارم و
مشتاق یک پیام سروشم ز چشم تو
دلدادۀ تو هستم و عمریست در جهان
مانند باد خانه بدوشم ز چشم تو
حاضر نمی شوم ؛ به بهشت و جمال حور
یک لحظه ی نظر بفروشم ز چشم تو
باد صبا هماره حدیث وصال را
با شور و شوق خوانده به گوشم ز چشم تو
ساقی شراب صافی غم را سبو سبو
با لطف خویش داده به دوشم ز چشم تو
کاش ای عزیز روی لبت غنچه می شدم ؛
یا باده می شدم که بجوشم ز چشم تو
چشم از وجود خویش بپوشم اگر ، مباد
یک لحظه ای که چشم بپوشم ز چشم تو.
علی اکبر شجعان
محزون اصطهباناتی.
کانال رسمی اشعار علی اکبر شجعان.
تلگرام
https://telegram.me/mahzoon_shajaan
در سروش:
https://sapp.ir/shajaan_mahzoon
در ایتا:
https://eitaa.com/shajaan_mahzoon
ادامه مطلب