گرد هم آئی هفتگی
آنکس که زد نقاب حلالش نمی کنم
خندید بی حساب حلالش نمی کنم
چشمم که گرم شد سپرش خورد بر سرم
فریاد زد نخواب! حلالش نمی کنم
از موی سر گرفت مرا و بلند کرد
می بُرد با شتاب حلالش نمی کنم
حتی به اسب لعنتی اَش خوب آب داد
بر ما نداد آب حلالش نمی کنم
خیلی مرا کنار رباب و سرت زده
جان تو و رباب حلالش نمی کنم
او زیر سایه از وسط ظهر تا غروب
من زیر آفتاب! حلالش نمی کنم
مارا خرابهای دم بازار شام برد
ای خانه اش خراب! حلالش نمی کنم
درسفره غریبی ما نان خشک بود
برسفره اش کباب حلالش نمی کنم
حرف کنیز آمد و ترسید خواهرم
شد حرف انتخاب حلالش نمی کنم
هرجور بود بی ادبی کرد با سرت
با چوب و با شراب حلالش نمی کنم
«سید پوریا هاشمی»
برچسب ها رقیهبنت الحسینحلالشنمی کنمزد نقاببی حسابفریاد زدموی سرلعنتی اشنداد آبکنار ربابجان توزیر آفتابوسط ظهرزیر سایهخرابه ایبازار شامنان خشکحرف کنیزبی ادبی
نظرات ارسال شده