گرد هم آئی هفتگی
مي شوم مسافر شهر خوبي و وفا
مي روم به پاي دل، با صداقت و صفا
تا مدينه النبي تا حوالي حرم
كوچه هاي هاشمي، تا ضريح اوليا
عطر گل تنيده بر كوچه هاي آرزو
مي برد يكي مرا رو به سمت آشنا
ظلمت شب است و باز كوچه ها منوّرند
زير نور سبز ماه، با تلاوت دعا
با دلي پر از اميد مي روم به جشن ماه
رو به خانه ی بتول، تا سراي مرتضي
من غريبه ام ولي هيچ كس غريبه نيست
هر طرف نسيم مهر مي وزد به بي نوا
تازگي شكفته است ماه پاره اي قشنگ
صورتي بسان ماه، چهره اي چو مصطفي
صف به صف فرشته ها عاشقانه مي رسند
شادمانه مي روند تا حريم كبريا
شورو حال ديگري فرشيان گرفته اند
وقت تهنيت رسيد ، عشق مي زند صلا
خواستم كه هدية قابلي بياورم
در ولادت حسن، يا عليّ مرتضي
با دلم تنيده ام رشته هاي اين غزل
با عنايت خدا، با شفاعت شما
چشم روشني من اين سروده هست و بس
ورنه دست خالي ام يا امام مجتبي
قاسم يزداني