گرد هم آئی هفتگی
امشب بر آن سرم كه جنون را ادب كنم
بر چهره ي تو صبح و به موی تو شب كنم
لب لب كنان به یاد لبت باز تب كنم
شیرانه سر تَصَـرُّفِ ریْ تا حَلَب كنم
وز آه خود كشم به بخارا بخار را
اُفتد اگر انااللَهَ ات اي دوست بر درخت
ذوق لَبَت كليم تراشد ز هر درخت
چون ميشود ز نار تو زير و زِبَر درخت
هر چيز هست ، نيست ز من خوبتر درخت
در من بدم دوباره برقصان شرار را
خونین دلان به سلطنتش بی شمار شد
این سلطه در مكاشفه تاج انار شد
راضی نشد به عرش و به دل ها سوار شد
این گونه شد كه حضرت پروردگار شد
سجده كنید حضرت پروردگار را
تا ظلم شعله گشت نهان بين ضعف خس
افتاد ذَنبِ جذبه ي تو گردن قفس
با اين همه ز مدح تو كو راهه پيش و پس
مداح ِ مست ، يك تنه يك لشگر است و بس
بي خود نيافت بلبل نام حلار را
آن كه به خرج خویش مرا دار می زند
تكیه به نخل میثم تمّار می زند
تنها نه این كه جار تو عمّار می زند
از بس كه مستجار تو را جار می زند
خواندیم مَستِ جار همین مُستجار را
از من دلیل عشق نپرسید كز سرم
شمشیر می تراود و نِشتر ز پیكرم
پیر این چنین خوش است كه من هست در برم
فرمود: من دو سال ز ایزد جوان ترم
از صيد او مپرس زمان شكار را
با خود شدي ميان نمازت چو روبه رو
بر خويش سجده كردي و با خويش گفت و گو
تاج تو "اِنَّما"ست ، نگين تو تُنْفِقوا
چل حلقه نيز اگر به ركوعش دهد عدو
نازل نميشود ملكي اين نثار را
دل تاب آن نداشت كه بر هم زني قرار
با من چنان مباش كه با خلق روزگار
اصلا كه گفته بود در آري ز من دمار
صدپاره شد دلم ز حسادت چنان انار
دادي چو بر گداي مدينه انار را
وقتي كه خضر ميچكد از آن دهان تر
هر كس كه بيش ز تو برد بوسه سبز تر
زلفت سماع داد به چشم و دل و جگر
مطرب اگر دچار تو گردد سر گذر
قرآن به كف به زلف تو بندد سه تار را
از عشق چاره نیست وصال تو نوبتی ست
مُردن برای عشق ِتو حكم حكومتی ست
آتش در آب می نگرم این چه حكمتی ست
رخسار آتشین تو از بس كه غیرتی ست
آیینه آب می كند آیینه دار را
يا رب كجاست حيدر كرار من كجاست؟
ويران شدم به عشق ِتو معمار من كجاست؟
با من ندار باش بگو دار من كجاست؟
آن نخل آرزوي ثمر دار من كجاست؟
در كربلا بكار برايم تو دار را
احمد تو را ز خلق الي ربنا شمرد
وقتي نبي شمرد يقيناً خدا شمرد
خود را علي شمرد و گهي مرتضي شمرد
جبريل يك شبه به چهل جا تورا شمرد
اي نازم اين فرشته ي حيدر شمار را
زلفت سياه گشت و شد ختم روزگار
خرما ز لب بگیر و غبار از جبین یار
تا صبح، سینه چاك زند مست و بی قرار
خورشید را بگو كه شود زرد و داغ دار
پس فاتحه بخوان و بدم روزگار را
یك دست آفتاب و دو جین ماه می خرم
یك خرقه از حراجی الله می خرم
صدها قدم غبار از این راه می خرم
از روی عمد خرقه ي كوتاه می خرم
با پلك جای خرقه بروبم غبار را
یك دست آفتاب و هزاران دو جین بهار
یك دست ماه و بهاران هزار بار
یك دست خرقه انجم پولك بر آن مزار
یك دست جام باده و یك دست زلف یار
وقت است تر كنم به سبو زلف یار را
بي پرده گوشه اي بدنم را به خون بكش
كم كم مرا به شعله ي عشقي فزون بكش
تيغي به رويم از غم بي چند و چون بكش
بنشين و دفعتاً جگرم را برون بكش
چون ذوالفقار خويش مرقصان شكار را
ذكر علي علي به دو عالم شراب بست
راه نگاه بر همه بيدار و خواب بست
در كربلا علي دگر ره به باب بست
بيچاره مادرش چه اميدي به آب بست
يا رب مريز تو دل امّيدوار را
اصغر ، به آب رفت و به تيري شكار شد
پس تارهاي صوتي او تار تار شد
زلفش بنفشه زار بُد و لاله زار شد
تن پيش شاه ماند و سرش ني سوار شد
پر كرد نيزه حجم سر شيرخوار را.
محمد سهرابی
شاعر : محمد سهرابی
ادامه دارد .
ادامه مطلب