گرد هم آئی هفتگی
تا آینهجان! در تو ببینم منِ خود را
اول نظر- انکار نمودم تنِ خود را
بیتن کهشدم وقتِ سبکجانی منشد
اقرارکه: سنگینی پیراهنِ خود را-
در دست، تحمل نتوانستمو برخاک-
افکندمش، آنگونه که اهریمنِ خود را
آموختم آیینگیات تا بنمایم
بیواسطه- بر خویشتنم دیدنِ خود را
آنسویِ فروریختهام حیرتِ گُنگی -
مییافت منیرا که منام - دشمنِ خود را
من، کور؟ نه! من-پلکِ بههم آمده از وَهم
من، کَر؟ نه! که: پژواکشدن شیونِ خود را
من، لال؟ نه! من-پرسشیالکن که:سکوتت
بیپاسخی، آموخت بهمن، کُشتنِ خود را .
محمدعلى بهمنى
برچسب ها آینه جانمنِ خودخود راببینماول نظرانکارنمودمتن خودبی تنسبک جانیاقرارسنگینینتوانستمبرخاکافکندمشآن گونهاهریمنآموختمبی واسطهپژواک
نظرات ارسال شده