گرد هم آئی هفتگی
دوباره آمدم آقا نگاهم را به در چینم
دوباره خاک کویت را به روی چشم تر چینم
سراپا شوقم و گاهی به صد امید می آیم
که گِرد خانه ات گردم ز دستت دانه برچینم
من از شهر نیاز خویشتن هر ساله می آیم
که با دستی کریم از چهر دل گَرد سفرچینم
دوباره با خود آوردم کریما ! کوله بارم را
که در آن از عنایات شما زاد سفر چینم
گدائی درت در ازدحام جمله حاتم ها
و من چشم امید آورده ام اینجا به در چینم
چو کالای غمم را با تبسم می خری آقا !
چرا من سفره دل را برم جای دگر چینم
نقاب از روی خود برگیر تا بهر تماشایت
به صد شوق و تمنا بر درت شمس و قمر چینم
بیا و غنچۀ لب را به شکّر خنده واکن تا –
حلاوت از لب لعل تو بر تنگ شکر چینم
کدامین کوچه امشب بوسه خواهد زد به پای تو
که من هم دیدگان خویش را در آن گذر چینم
میان خانۀ زهرا چو خورشیدی درخشیدی
که من هم اختران شوق بر بام سحر چینم
خدا نور ولایت را به ما بخشیده تا من هم –
از آن بر گرد ایمان زآتش دوزخ سپر چینم
دلم خواهد کبوتر باشم و گرد حریم تو
برای فرش زوارت حریر بال و پر چینم
بهاری می شود باران چشمانم به هر فصلی
که قدری آتش تنهائی ات را بر جگر چینم
مرا کن زائر قبر غریب خویش تا از عشق
به روی مرقدت ای ماه شمع چشم تر چینم
نهال مِهر تو در سینۀ خود کاشتم آقا
که روز واپسین از نخل احسانت ثمر چینم
علی اکبر شجعان ـ استهبان
برچسب ها زائرخویشتندوبارهعنایاتگدائیتبسمشوقکدامیندرخشیدیاخترانبخشیدهچینمکبوترچشمانمتنهائیخویشمرقدتواپسینکاشتمقبر غریب
نظرات ارسال شده