گرد هم آئی هفتگی
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد
ای بوی آشنایی دانستم از کجایی
پیغام وصل جانان پیوند روح دارد
سودای عشق پختن عقلم نمیپسندد
فرمان عقل بردن عشقم نمیگذارد
باشد که خود به رحمت یاد آورند ما را
ور نه کدام قاصد پیغام ما گذارد
هم عارفان عاشق دانند حال مسکین
گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد
زهرم چو نوشدارو از دست یار شیرین
بر دل خوشست نوشم بی او نمیگوارد
پایی که برنیارد روزی به سنگ عشقی
گوییم جان ندارد یا دل نمیسپارد
مشغول عشق جانان گر عاشقیست صادق
در روز تیرباران باید که سر نخارد
بیحاصلست یارا اوقات زندگانی
الا دمی که یاری با همدمی برآرد
دانی چرا نشیند سعدی به کنج خلوت
کز دست خوبرویان بیرون شدن نیارد
سعدی
برچسب ها روشن کردانتظارروی زمینماه مهینسرو بالایخرامان گردیدنرگس مستپدیدار آمدگلعذاردین مبینساقی میکدهیاد توشرب صهباچین جبینگوشۀ لعلپهنه یآب آئینهشهد لبهاکام عسلبوی بهشتیروشن کرد
م.کربلایی : سلام جناب مهدوی عزیز
دستمریزاد شعر زیبایی است خسته نباشید
سلام علیکم
سر مریزاد جناب کربلایی پاینده باشید
از اینکه وقت گذاشتی و سیاه مشقم خواندی ممنونم
اگر شاگردنوازی کنی و ایراداتم به من هدیه کنی خوشحال می شوم
یاعلی