گرد هم آئی هفتگی
از شب کوچه های شیدایی باز هم یادگاری آوردند
باز بوی گلاب می آیدلاله های بهاری اوردند
یک شهید از جزیره مجنون یک شهید از کناره ی اروند
ازشلمچه دیار خونین دل کربلای چهاری آوردند
ربناهای کوچه ی توحید عاشقان شکسته بال شهید
آمدند وبرای ما سوغات یک بغل بی قراری آ وردند
خاطراتی که باز گل دادند مثل گلدان شمعدانی ها
حس غم واژه های مرثیه رابر زبان قناری آوردند
بغض دیدارمان ترک برداشت اشکها راه دیده را سد کرد
چون ندیدیم از آنچه بوده و هست چشمها را به یاری آورد ند
در سکوتی که می کند بیداد ذهنمان پر شد ازتب فریاد
واژه در سینه هایمان پژمرد تا نوای هَزار ی آوردند
قصه ی کوچِ آن کبوترها بال پرواز را بما بخشید
باز نو شد روایت قرآن باز هم رود جاری آوردند
باز گلها ی زخممان وا شد باز پاییز دیده را خون کرد
باز هم برای دیدن گل درد چشم انتظاری آوردند
محمد کربلایی
نظرات ارسال شده