گرد هم آئی هفتگی
باید برون تو از سر خود روسری کنی
تا محو خویش دیده ی حور و پری کنی
باید شبی به خلوت من میهمان شوی
گیسو رها کنی و مرا دلبری کنی
لختی به روی شانه من سر گذاری و...
آئین عشق و عاطفه یادآوری کنی
از باده ی نگاه غزلساز و مست خویش
مستم کنی و با دلم افسونگری کنی
در شام بی ستاره پرستار من شوی
بر روی سینه عشق مرا بستری کنی
با مهر و ماه گر نفسی روبرو شوی
حق می دهم که داعیه ی برتری کنی
من که جفای عشق تو را می خرم به جان
راضی مشو معاشقه با دیگری کنی
علی اکبر شجعان
ادامه مطلب