گرد هم آئی هفتگی
امشب دوباره ابرِ کَرَم آفریده شد
نام تو بر زبان قلم آفریده شد
با یاد گونه و لبِ شکّر فشانِ تو
سیب گلاب و رطب بم آفریده شد
ای آنکه در جمال و کمال و به خلق و خوی
روز الست مثل تو کم آفریده شد
جودِ تو چون به فهم بشر جا نمی گرفت
باران پدید آمد و یَم آفریده شد
عیسی اگر که با دَمِ خود مرده زنده کرد
دَم از تو زد که صاحبِ دم آفریده شد
حاتم گرفت دست گدائی به سوی تو
آنگاه اهلِ جود و کرم آفریده شد
سردار بی سپاه غریبی که پیش تو
از بهرِ صبر قامت خم آفریده شد ! ـ
صلح تو بوده است قیامی ، که بی صدا
مردانه بر علیه ستم آفریده شد
شمشیر قتلِ تو چو دل شیر را نداشت
در ذهنِ دشمنانِ تو، سَم آفریده شد
آنگاه در بقیع ... نه ، بلکه برای تو
در باغِ سبزِ سینه حرم آفریده شد
جبریل تا عزای تو در گوش نی دمید
نی ناله کرد و غصه و غم آفریده شد
امشب دلم هوای تو کرد و دلم گرفت
امشب دوباره ابر کرم آفریده شد
علی اکبر شجعان
برچسب ها ابر کرمآفریدهزبان قلمالستبارانسداربی سپاهغریبیصلحقیامیمردانهستمشمشیرقتلدشمنانبقیعسینهجبریلغصهامشب
نظرات ارسال شده