گرد هم آئی هفتگی
جوانی طی شد و پیری رسید آهسته آهسته
تنم می لرزد از بادی چو بید آهسته آهسته
هماغوشم شبی شد شاهد عهد شباب اما-
شبی خوش بود و شد صبح سپید آهسته آهسته
جهان شد لحظه و ساعات و سال و ماه و روز و شب
مرا با خود به نابودی کشید آهسته آهسته
وجودم سوخت ، دودی هاله زد گِرد سر و رویم
که شد خاکستر عمرم پدید آهسته آهسته
غروب عمر خود را دید چون خورشید روشندل
ز رویش رنگ در گردون پرید آهسته آهسته
به دریای حوادث کشتی ما غرق شد اما –
به ساحل می برد ما را امید آهسته آهسته
شراب کهنه از جام دلم تا نوش جان کردم
درون سینه گل کرد این نبید آهسته آهسته
بنازم عشق پاکم را که چون از جنبش افتادم
بجنبید و به فریادم رسید آهسته آهسته
به بازار جهان آمد «جمالی» از پی سودا
و عمر جاودانی را خریدآهسته آهسته
استاد محمد خلیل مُذنب (جمالی)
برچسب ها سالگرداستادمحمدخلیلمذنبجمالیجوانیطی شدپیری رسیدآهسته آهستهعهد شبابصبح سپیدساعاتنابودیوجودمخاکستر عمرمدریای حوادثغروب عمرگردونشراب کهنهدرون سینه
رضا : غروب عمر خود را دید چون خورشید روشندل
ز رویش رنگ در گردون پرید آهسته آهسته